۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

ما و میراث عاشورا


منابع مقاله:
فصلنامه هفت آسمان، شماره 17، ؛



یکم
تردیدی نیست که آنچه در عاشورای شصت و یک هجری در سرزمین کربلا رخ داد، یکی از ناب‏ترین و الهام‏بخش‏ترین پرده‏های تاریخ انسانیت و یکی از بزرگترین جلوه‏های ایمان مذهبی است; رویدادی پر از حماسه و احساس و آمیزه‏ای از معنویت و اخلاق، عدالت‏طلبی وآخرت‏جویی، وفداکاری ووفاداری توام با معرفت وبصیرت; جایی‏که زمین و آسمان و ملک و ملکوت به یکدیگر پیوند خوردند; انسان‏هایی را می‏توانستی در اوج ملکوت ببینی و خدا را می‏توانستی در نگاه‏هایی معصوم و پاک، و در گام‏هایی محکم و استوار، و در دل‏هایی گسسته از هر نوع تعلق و وابستگی، حاضر و فاعل ببینی . تنها دل‏مشغولی این‏افلاکیان خاک‏نشین دوچیزبود: خشنودی خدا وآزادی بندگان‏خدا; به‏خدا برسند و انسان‏هایی را از نادانی و سرگشتگی و از ستم‏کاری جباران برهانند و به خدا برسانند: «و خون خود را بی‏دریغ، در راه تو پیشکش کرد تا بندگانت را از نادانی و سرگشتگی گمراهی نجات دهد» . (فرازی از زیارت اربعین) این نجات‏بخشی نه از نوع فداء مسیحی - بنا به یک تقریر - است که خدایی انسان شود، سپس قربانی گردد، تا انسان‏ها را بی‏آن‏که بخواهند و بکوشند، از قید و بند گناه ازلی، گناه نخستین نیای انسان‏ها که معلوم نیست چرا و چگونه دامن‏گیر نسل آدم شده است، رها سازد . بنا به این سرمشق، تنها کنش مؤثر و مریدانه انسان‏ها در این است که به این فدیه و به بشارت مسیح بگروند و مشمول فیض گشته، عادل شمرده شوند .
نجات‏بخشی امام حسین علیه السلام از آن روست که راه را می‏نمایاند و الگویی جاودانه را عرضه می‏دارد که برای همه انسان‏ها، در همه زمان‏ها و مکان‏ها می‏تواند الهام‏بخش و جهت‏دهنده باشد و این انسان‏ها هستند که به فراخور قوت ایمان و ظرفیت فاهمه خود می‏توانند از این مائده آسمانی برخوردار شوند، اما نه فقط با ایمان‏آوردن صرف به این حماسه و طلایه‏دار آن یا با گریستن تنها; که با پیوستن به این حرکت و با گام‏برداشتن در این راه و پای‏بندی به همه ارزش‏های ایمانی و انسانی تبلوریافته در این واقعه که همان بازگشت‏به توحید ناب و عدالت فراگیری است که پیامبران حاملان و داعیان آن بوده‏اند و جانشینان و پیروان حقیقی آنان نیز کوشندگان در راه آن .
دوم
در مواجهه با میراث بزرگ کربلا همواره کسانی راه افراط یا تفریط را پیموده‏اند; برخی به این‏رویداد آنچنان ابعاد اساطیری یا غیبی‏ای داده‏اند که آن را واقتدا به آن را دست‏نیافتنی و ناشدنی کرده‏اند . جنبه‏های الهی و غیبی این نهضت‏به هیچ وجه نمی‏تواند، مورد انکار قرار گیرد . دست غیب را بر فراز همه هستی و همه فرازهای تاریخ می‏توان دید . آنجا که مردان خدا در راه خدا گام برمی‏دارند و همه شائبه‏های غیرالهی را از اقدام خود دور می‏سازند، دست‏غیبی را آشکارتر می‏توان حس کرد، اما رهنمونی غیبی و دستگیری‏های الهی هرگز نباید به گونه‏ای درک و تلقی شوند که ابعاد زمینی و جوانب انسانی پدیده‏های طبیعت و کنش‏های انسان نادیده گرفته شوند . چنین درک نامتعادلی به ویژه در جایی که پیشوایانی در کارند که هر گام و اقدام آنها مبنا و معنای رفتار پیروان آنهاست، به واقع نه تنها خدمتی به اهداف آنان نیست، بلکه کوششی است - آگاهانه یا ناآگاهانه - برای تهی‏کردن مجاهدت‏های آنان از مضامین اثرگذار و معانی حرکت‏آفرین و جهت‏دهنده . قیامی که نتوان از آن تفسیری زمینی و تکلیف‏ساز و مسؤولیت‏آفرین به دست داد، به دفینه‏های تاریخ و تاریکخانه‏های خیال می‏پیوندد و کارکردهای آن حداکثر به ذهن و درون محدود می‏شود و راهی به عین و برون نمی‏یابد . شاید همین نوع تلقی‏ها جمعی از دانشوران و فقیهان را بر آن داشته است تا به جای تلقی حماسه حسینی به عنوان مبنا و منبعی ارزشمند برای استنباطات فقهی آن را «قضیة فی واقعة‏» و نمونه‏ای منحصر به فرد بدانند که با سازوکارهای فقهی قابل تبیین نیست و بنابراین، نمی‏تواند قابل تعمیم و مبنای عمل باشد (ر . ک: جواهر الکلام، ج‏1، ص‏295 و نیز نقد شهید مطهری بر این دیدگاه در مجموعه آثار، ج‏7، ص‏109) .
از دیگر سو، در میان کسانی که تفاسیر اسطوره‏ای یا غیبی را نپسندیده‏اند و به تفاسیر مناسب با مذاق فقهی یا ذائقه‏های بشری رو آورده‏اند، برخی را می‏بینیم که به گونه‏ای دیگر یا از متن تاریخی واقعه طف دور شده‏اند، یا رسالت اصلی پیشوایان دین را نادیده گرفته‏اند . از این قبیل هستند تفاسیر ایدئولوژیکی که قیام امام حسین علیه السلام را در محدوده چارچوب‏های ازپیش تعیین‏شده و درخدمت دیدگاه‏ها یا انگیزه‏های خاص بررسیده‏اند . در تفاسیر ایدئولوژیک، پژوهشگر پیش از مواجهه با موضوع پژوهش، براساس نگرشی که به هستی و انسان پیدا کرده و بر مبنای توصیه‏ها و بایدها و نبایدهایی که خود را بدانها ملزم ساخته است، به مطالعه و تحقیق می‏پردازد و - آگاهانه یا ناآگاهانه - چشم خود را بر بسیاری از واقعیات عینی و شواهد تاریخی می‏بندد و بیش از آن که از آن پدیده یا واقعه الهام بگیرد و داده‏هایی را استنباط نماید، آن موضوع را در خدمت تلقی از پیش تعیین شده و تغییرناپذیر قرار می‏دهد . حکومت‏ها، مکاتب فکری، احزاب سیاسی و جنبش‏های انقلابی غیرمتکی بر مبانی استوار معرفتی و دینی، فراوان، از این دست تحلیل‏ها را می‏آفرینند و دستاویز خود قرار می‏دهند .
سوم
واقعیت این است که هر تبیینی که از این حماسه به دست داده می‏شود، باید از دو مؤلفه شواهد کافی تاریخی و نیز هم‏خوانی با فلسفه امامت و رسالت امامان شیعه برخوردارباشد . چرایی امامت، ورسالت پیشوایان دینی - ونیز تفکیک رسالت‏های اصلی وفرعی - را به‏دوشیوه لمی و انی می‏توان به‏دست آورد: کندوکاو درمنابع دینی و آثار کلامی - فلسفی وتامل درتحقق‏های تاریخی مختلف امامت دردوقرن ونیم آغاز اسلام .
هرگز نباید درباره رفتارهای پیشوایان معصوم داوری هایی به دست دهیم که با مفاد و لوازم براهین قطعی امامت‏سازگاری نداشته باشند; همچنان‏که درشناخت رسالت اصلی پیشوایان‏دینی و آنچه قوام‏بخش و هویت‏دهنده وجود ودوام امامت آنان است، نمی‏توان مثلا ماجرای کربلا را فقط درمدنظر قرارداد . توضیح این‏سخن را به‏فرصت دیگری وامی‏گذاریم .
آنچه دراینجا به‏اجمال، می‏توان گفت، این‏است که اولا، تاریخ‏امامت را باید چون کلی در نظرگرفت که قطعه‏قطعه‏کردن آن و نداشتن کلی‏نگری در بررسی آن به سرگردانی محققان و مؤمنان انجامیده، با این اعتقاد ما در مورد امامان شیعه نمی‏سازد که آنها در مشروعیت وراهبری ازخاستگاه‏یگانه ومشترکی برخوردارند وهرگزویژگی‏های شخصی یا استنباطهای فردی آنها درتصمیم‏های دینی آنها اثرگذار نبوده است و هر امامی اگر در موقعیت امام دیگر قرارمی‏گرفت، دقیقا همان کاری را می‏کرد که امام دیگر انجام می‏داد .
ثانیا، گذشت زمان و مشاهده فرجام همه نهضت‏ها و جنبش‏های فکری، باطنی، غلوگرا و انقلابی شیعی که به تدبیرها و هدایت‏های امامان شیعه علیهم السلام تن ندادند، به خوبی نشان می‏دهد که امامان شیعه، خواه آنجا که به رویارویی صریح و مسلحانه با ستم‏پیشگان پرداختند و خواه آنجا که خود را از اینگونه رویارویی‏ها کنار کشیدند و به مبارزه علمی و فرهنگی و تحکیم زیرساخت‏های فکری تشیع و پرورش ذهن و جان شیعیان روآوردند، همواره بر حق و صواب بوده‏اند . میراث عظیم امامت که در لابلای بی‏شمار منابع مکتوب شیعی، برجا مانده و بسط و گسترشی که تشیع یافته است - و نیز حتی دوام اسلام در کلیت آن و گسترش و عمق آن در سراسر جهان - بهترین گواه درایت الهی امامان ماست .
اما نهضت امام حسین علیه السلام الگوی ماندگاری شد، برای همه مسلمانان که اگر در جایی اصل کیان اسلام یا جامعه و نظام اسلامی در معرض خطر قرار گرفت، از هیچ فداکاری و ایثاری نباید فروگذاری کرد و با تمام وجود - و فارغ از هر پیامد و نتیجه‏ای - باید در برابر تمامیت کفر و نفاق ایستاد; همچنان که سیره ائمه اطهار علیهم السلام پس از ماجرای کربلا نشان داد که رسالت اصلی امام نه در چند هدف محدود و مقطعی سیاسی یا غیر سیاسی; که در یک هدف والا خلاصه می‏شود: هدایت فکری، علمی و تربیت اخلاقی و معنوی انسان‏ها که مهم‏ترین رکن حفظ اسلام است و هیچ نظام سیاسی و نظم اجتماعی‏ای نمی‏تواند اسلامی باشد و اسلامی بماند، مگر آن که بر دوش انسان‏هایی خودساخته و هدایت‏شده قرار داشته باشد و هیچ اقدام و مبارزه‏ای و هیچ قدرت و اقتداری بدون اتکا به چنین انسان‏هایی، نه می‏ا رزد و نه اسلامی و معنوی می‏ماند .
در عین حال، ترکیبی از قیام امام حسین علیه السلام و سکوت و قعود معنادار دیگر امامان معصوم همواره این نکته را به پیروان آن بزرگواران گوشزد کرده و این فرهنگ را در عمق جان‏ها و ذهن‏های ایشان رسوخ داده است که همیشه از حکومت‏های ناحق فاصله بگیرند و همواره دشمنی با جباران زمانه را در جان و روان خود بپرورانند و همواره مترصد و آماده آن باشند تا در اولین فرصت مناسب همه خشم خود را بر سر مستکبران و دشمنان واقعی دین و انسانیت فرو ریزند .
چهارم
هر کسی که در برابر سیره معصومان علیهم السلام قرار می‏گیرد و مناقب و فضائل آنها را از نظر می‏گذراند، طبیعی است که نسبت‏به آنها حالت تکریم و تعظیم یافته، بدانها تعلق عاطفی شدیدی پیدا کند; درشادی‏هایشان شادان گردد و درفقد ومصائب آنها اندوهگین وگریان شود . این‏احترام قلبی وتعلق عاطفی درکنارتوصیه‏های پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم ونصوص دینی‏ای که بزرگداشت اولیای دین و حضرات معصومین را از تعظیم شعائر الهی و مایه تقوای دل‏ها، و مودت آنهارا پاداش رسالت و موجب یافتن راهی به سوی خدا دانسته است، مسلمانان به ویژه شیعیان را به گرامی‏داشت وفیات و موالید پیامبر اکرم و خاندان پاک آن حضرت سوق داده است . چنین گوهرشناسی و قدردانی‏ای را باید ستود و پاس داشت .
اما این ستایش و پاس‏داشت نباید به معنای نادیده‏گرفتن نقاط ضعف و کاستی‏هایی باشد که به این آیین‏های مذهبی راه یافته است . آنچه شهید بزرگوار، استاد مطهری در قبال تحریفات عاشورا که بیشتر ناظر به همین آیین‏ها بود، انجام داد، همواره باید الگوی دانشوران دینی در مواجهه با بدعت‏ها، زیاده‏روی‏ها و انحراف‏هایی باشد که این مراسم و دیگر آیین‏های ارجمند دینی را از اهداف اصلی و عمق واقعی آن دور ساخته است .
نیاز به تاکید ندارد که آیین‏های تجلیل از ائمه اطهار علیهم السلام به ویژه ایام سوگواری سالار شهیدان حضرت ابی‏عبدالله الحسین علیه السلام فرصت گرانمایه‏ای است که بیش از هر موقعیت دیگری، شیفتگان اهل بیت را گرد هم می‏آورد و دل‏های آنان را نرم و پذیرای مواعظ و معارف می‏نماید; آیا در چنین فرصت هایی، بسنده‏کردن به گریستن و گریاندن، آن هم به هر نحوی و با استفاده از هر امکانی ولو غیرشرعی یا غیر متعارف، یا اکتفاکردن به مناقب وفضائل، آن‏هم با خروج ازحداعتدال وورود درحریم غلو وشرک، یا استفاده‏های خاص، محدود ومقطعی ازاین مناسبت‏ها - مثلا برای پیش‏بردن مطلوب‏های خاص وگذرا - کاری حکیمانه و خداپسندانه است؟ آیا نباید از چنین فرصت‏هایی برای نزدیک‏کردن بیشتر مردم به معارف عمیق دینی وبه سیره افتخارآمیز وراهگشای پیشوایان دین استفاده کرد؟ آیا باید این‏امکان عظیم واین منبرگرانقدر به‏سادگی وبا همه‏ظرفیت‏هایش دراختیار برخی از مداحان و سخنرانانی قرار گیرد که یا از توان علمی قابل اتکایی برخوردار نیستند یا به هیچ روی، مصالح جهان اسلام و نظام اسلامی را نمی‏شناسند و پاس نمی‏دارند؟
عزاداری‏ها و هر آیین دینی و مذهبی دیگری در عین حالی که باید به انسجام درونی و استواری اعتقادی پیروان آن دین یا آن مذهب خاص بینجامد، نباید به گونه‏ای سامان داده شود که به شکاف میان این مجموعه و دیگر جماعت‏های مذهبی و دینی بیانجامد . به تعبیری روشن‏تر و مشخص‏تر، آیین‏های مذهبی شیعیان نباید به گونه‏ای ترتیب داده شود، که شکاف و گسست میان شیعیان و دیگر مسلمانان را عمیق‏تر و گسترده‏تر کند . قیام و نهضتی را که برای حفظ و دوام اسلام و جامعه اسلامی - و نه لزوما مذهب خاص یا گروهی از مسلمانان - شکل گرفته است، نباید به گونه‏ای گرامی بداریم که گویا در تشخیص هدف اصلی یا دشمن و اقعی دچار اشتباه شده‏ایم و عملا به جای آن که ستم‏پیشگان و کافران و ملحدان دین گریز و اسلام ستیز را از خود برانیم و دل‏هایشان را بلرزانیم، دیگر مسلمانان را از خود دور سازیم .
مبنا قراردادن حفظ کیان اسلامی و تمامیت جامعه مسلمانان - که عملا به استحکام و تقویت جامعه شیعی نیز درون جامعه بزرگ‏تر اسلامی خواهد انجامید - آیین‏ها و مناسبت‏های دینی ما را معنادارتر و جهت‏دارتر خواهد کرد . در این صورت، هم در تعیین اولویت‏ها - که کدام مناسبت را مقدم بشماریم و بیشتر گرامی بداریم - و هم در شیوه و مضامین آیین‏های مذهبی سنجیده‏تر عمل خواهیم کرد .
نکته دیگری که در اینجا توجه به آن، مهم تواند بود، این است که آیا در نوع مناسبت‏های دینی و مذهبی و حجم مراسم‏ها و آیین‏هایی که بدان مناسبت‏ها برگزار می‏شود، ما نیازمند نوعی مدیریت و تدبیر نیستیم؟ آیا تکثیر این مناسبت‏ها و بسط و تفصیل این آیین‏ها دقیقا و عمیقا به اهداف والایی که باید در پی آنها باشیم، خدمت می‏کند؟ آیا در امور راجح و شایسته نباید حد نگهداشت؟ آیا به دیگر عبادت‏ها و دیگر وظایف و رسالت‏هایمان در سطح حداقل، اهتمام ورزیده‏ایم؟ آیا این نیز نشان از آن ندارد که مدیریت آیین‏های مذهبی ما در دست کسانی افتاده است که نه با حقایق دینی آشنایی عمیقی دارند و نه اوضاع زمانه و مصالح مهم‏تر را می‏شناسند؟ و سرانجام آن‏که آیا وقت آن نرسیده است که ما در قبال مواریث عظیم و گرانقدرمان رفتارهای بسامان‏تر و سنجیده‏تری را صورت دهیم؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر