منابع مقاله:
مجله مشکوة، شماره 76و77، قائدان، اصغر؛
مقدمه
با فتح شام در سال هفدهم هجری و پذیرش اسلام از سوی مردم این سرزمین، خلیفه اول و دوم برای تبلیغ و گسترش آیین اسلام و نیز آموزش قرآن و احکام دینی، تعدادی از صحابه بزرگ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و قاریان مدینه را به این سرزمین اعزام داشتند. دیری نپایید که گروه صحابه و تابعان به سوی شهرهای دمشق، حلب، حِمص و حَماة روان شدند. این مسأله علاوه بر حضور بسیاری از صحابه در فتح شام بود که به گفته ابن سعد 113 نفر بودند(2). شهر حمص در جنوب دمشق، محل ملاقات و پیوستن اصحاب رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله به یکدیگر بود. «ابن مسلم خولانی» داخل مسجد حمص شد که در آن سی تن از ریش سفیدان اصحاب را دیده بود و «کثیر بن مرّة الحضرمی» هفتاد بدری از صحابه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را در آنجا ملاقات کرده بود. آنان مقدمه لشکر اسلامی بوده و در آموزش فقه و قرآن در این سرزمین نقش مهمی داشتند. بسیاری از تابعان در شام از «عبادة بن صامت»، «ابی درداء» و «معاذ بن جبل» فقه و از دیگران حدیث آموختند. این عده در پی درخواست اولین حاکم دوران اسلامی دمشق یعنی «یزید بن ابی سفیان»، از عمر بن خطاب خلیفه وقت به این سرزمین اعزام شده بودند(3). علاوه بر صحابه، بسیاری از فرزندزادگان ائمه بزرگوار شیعه نیز در شهرهای شام سکونت گزیده و در طی سدههای اول و دوم هجری در این سرزمین به دیار باقی شتافتند که مزار و آرامگاه آنان همواره مورد توجه مردم قرار میگرفت.
با توجه به فراوانی صحابه و زادگان ائمه و نیز احداث و ایجاد بقعههای متبرک و ساختمانها و به دنبال آن ساخت مساجد و مدارس برای تعلیم قرآن و حدیث و فقه، جریانی برای ثبت شرح حال و سرگذشت این افراد و توصیف آن بقعهها و اماکن مذهبی، یعنی تراجمنویسی و تاریخ محلی، پدید آمد و همین امر بعدها باعث ایجاد مکتب تاریخنگاری گستردهای شد که نه تنها از مکاتب تاریخنگاری حجاز و عراق کمتر نبود، بلکه گوی سبقت را نیز در بعضی از سدهها از آنان میربود.
نخستین کسی که کوشید، تاریخ گذشتگان و اعراب جاهلی را در این سرزمین احیا کند، «معاویة بن ابی سفیان» بود. چون وی همواره شیفته و فریفته وابستگیهای حسَبی و نسَبی خود و زنده کردن ارزشهای قبیلهای و قومی اعراب جاهلی و شاهان و سلاطین گذشته شبه جزیره بود؛ لذا کسانی را برای خواندن تاریخ پیشینیان و ثبت و تحریر شکوه و عظمت شاهان این سرزمین از یمن به دمشق فرا خواند. به گفته سامی الدهان «عبیده بن شُرَیه الجُرهُمی»، که در سال هفتاد هجری در گذشت، از جمله محققانی بود که برای نوشتن تاریخ عمومی این سرزمین دعوت گردید. متأسفانه تألیف او با عنوان «کتاب الملوک و اخبار الماضی» امروزه در دست نیست. کسانی چون الاوزاعی متوفی 157 هجری و ولید بن مسلم نیز چندین اثر تاریخی نوشتند که هیچکدام از آنها باقی نماندهاند(4).
جریان تاریخنگاری اسلامی در دوران خلافت امویان بویژه «ولید و هشام بن عبدالملک» رشد و گسترش یافت؛ این گونه تواریخ بر اساس خواست و تمایل خلفای اموی، که به شدت با بنی هاشم و بویژه اهل بیت و شیعه خصومت و دشمنی داشتند، به نگارش درمیآید. هر چند که از آن کتابها در سدههای دوم و سوم هجری چیزی در دست نیست، ولی بیشتر آثار و روایات ایشان در منابع مورخان سدههای بعدی دستمایه کار تاریخنگاری آنان گردید.
با انتقال خلافت به بغداد، حدود یک قرن، تاریخنگاری در شام سستی گرفت تا اینکه دوباره جانی تازه یافت لیکن تاریخنگاران این دوران به تألیف تاریخ عمومی اسلام کمتر علاقهای نشان داده و بیشتر به تاریخنگاری محلی پرداختند؛ کسانی چون ابن زوریق تنوخی(5)، الرَّبعی(6)، الخولانی(7)، ابن عدیم(8)، ابن عساکر(9)، ابن علی جراده(10)، ابن ابی طی(11)، ابن ابی ایاس و ابن ایاس(12) در سدههای پنجم و ششم هجری تاریخنگاری شام را چهرهای دیگر بخشیدند. بعضی از آنان چون ابن ابی طی شیعه بوده و تاریخ تشیع در این سرزمین را بخوبی به تصویر کشیدند.
مکتب تاریخنگاری اسلامی در شام با تألیف کتاب هشتاد جلدی «تاریخ مدینه دمشق» ابن عساکر (م 571) اوج بیشتری گرفت. این اثر شگفتانگیز، علاوه بر اهمیت آن در باره دمشق، منبع بسیار مهمی نیز برای تاریخ اسلام تلقی میگردد که مجلدات مستقلی از آن درباره زندگی پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، علی بن ابیطالب علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام تصحیح شده و به چاپ رسیده و بسیار قابل توجه است. ابو شامه در قرن هفتم آن را در پانزده جلد و ابن منظور در همان سده آن را در سی جلد خلاصه کردند. دیری نپایید که در سده هشتم، جریان تاریخنگاری عمومی اسلامی در شام رشد کاملی یافت. کسانی چون «الذهبی» متوفای 748 ه ق به تألیف تاریخ حجیم و گستردهای در سی جلد با عنوان «تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام»(13) پرداخته و بر اساس شیوه سالنگاری به ثبت حوادث تاریخ اسلام از دوران پیامبر صلیاللهعلیهوآله تا هنگام حیات خویش و نیز شرح سرگذشت و تراجم صحابه، مشاهیر و بزرگان اسلامی که در هر سال وفات یافته بودند اقدام کرد. وی در مجلد سوم کتاب خود به بررسی حوادث سال 61 تا 80 هجری پرداخت و نمایی کلی از قیام امام حسین علیهالسلام به دست داد.
مورخ مشهور دیگر این عصر «ابن کثیر دمشقی» (م 774 ه ق) بود که به تألیف یک تاریخ عمومی اسلامی دست زد و آن را «البدایة و النهایة»(14) یعنی آغاز و انجام نام نهاد. وی سلسله حوادث تاریخ اسلام را از ابتدا آغاز کرد و در چهارده مجلد منظم ساخت. در هشتمین مجلد آن هنگام ذکر حوادث سال 60 هجری مبحث مفصل و مستقلی را به قیام حسین علیهالسلام اختصاص داد.
تاریخنگاری شام در قرن هشتم و نهم و دهم دوباره به شیوه تاریخ محلی بازگشت و کسانی چون اربیلی(15)، هروی(16)، ابن حورانی(17)، ابن شاکر کتبی(18)، ابن رجب حنبلی(19)، ابن عبدالهادی(20)، ابن طولون(21)، ابن شحنه(22)، ابن شداد(23)، ابن عمری(24)، ابن عماد حنبلی(25)، ابن البقاء بدری(26)، طباخ الحلبی(27)، عظیمی الحلبی(28)، کامل الغزی(29)، و... به تألیف تواریخ محلی شام اقدام کردند. بعضی از آن مورخان در مباحثی که در باره شرح مکانهای مذهبی و بویژه منتسب به شیعه ارائه کردند، گزارشها و اطلاعات قابل توجهی را در مورد خاندان وحی و نبوت و نیز اهل بیت امام حسین علیهالسلام در دوران اسارت در شام، ورود سرهای شهدا به دمشق، حضور اسیران در بارگاه یزید، محل قرار گرفتن سرهای شهدا، و نیز رأس الحسین علیهالسلام ، اماکن و بقعههای متبرک منسوب به شیعه چون باب الصغیر، مقبره زینب کبری، و رقیه، مشهد المحسن و مشهد الحسین در حلب و مسائل دیگری که با فاجعه کربلا مرتبط بود بهثبت رسانیدند.
بدیهی است تألیفات گسترده و فراوان این سرزمین، که با افکار و عقاید مکتبی و مذهبی مخصوص به خود نگاشته شده، در مورد قیام حسینی و فاجعه عاشورا خالی از تحریف نیستند و بررسی همه آنها نیز با آن حجم وسیع، نیاز به یک تألیف گسترده و مستقل دارد. نگارنده در این مبحث تنها به ذکر دیدگاه چهار تن از مورخان، که هر کدام گرایش سیاسی و مذهبی خاصی داشته و وابسته به تفکر خاصی بودهاند، میپردازد؛ اینان عبارتند از:
1ـ ابی عبداللّه حمدان الخصیبی (متوفی 334 ه ق) صاحب کتاب «الهدایة الکبری» به عنوان شاخص غُلاة شیعه.
2ـ ابن عساکر دمشقی (متوفی 571 ه ق) صاحب «تاریخ مدینه دمشق» از علمای شافعی و تقریبا بیطرف اهل سنت.
3ـ شمس الدین الذهبی (متوفی 748 ه ق) صاحب تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام» به عنوان شاخص یک مکتب اهل سنت.
4ـ ابن کثیر دمشقی (متوفی 774 ه ق) صاحب «البدایة و النهایة» به عنوان شاخص تاریخنگاری وابسته اموی و شاگرد ابن تیمیه بنیانگذار فکری مکتب وهابیت.
1ـ قیام امام حسین علیهالسلام در روایات ابن عساکر
ابوالقاسم علی بن حسن بن هبةاللّه شافعی دمشقی مشهور به ابن عساکر به سال 499 هجری در دمشق به دنیا آمد و در سال 571 هجری در همان شهر از دنیا رفت. وی از بزرگترین راویان و حافظان حدیث و مورخان اسلامی است که شهرت چشمگیری در سرزمینهای اسلامی به دست آورد(30). ابن عساکر در دوران حکومت ایوبیان در شام میزیست. در این دوران با تسلط ملک نورالدین محمود زنگی، ملک عادل و سلطان صلاح الدین ایوبی، مکتب اهل سنت سکاندار صحنه سیاست بود و تنازعاتی که در این دوران با فاطمیان شیعی مصر وجود داشت بسیاری از متفکران و علمای حدیث و تاریخ اهل سنت را به میدان کشانید و حکومتهای وقت نیز با حمایت خود از آنان مسیر تاریخنگاری در شام را به همان گونهای که تمایل داشتند جهت دادند. ابن عساکر نماینده این طبقه و سرآمد آنان بود ولی چندان وقعی به تمایلات حکومت نمیگذاشت و به نظر میرسد به عنوان یک مورخ منصف، به رغم جو نامساعد زمانی رسالت خود را بخوبی انجام داد. وی از ائمه شیعه بویژه امام علی علیهالسلام ، حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام با احترام فراوان یاد کرده و به ذکر فضائل آنان میپردازد. او در عرصه علم و فقه و حدیث یکهتاز میدان بود و شاگردان و راویان فراوانی داشت که هر کدام برای خود در عالم اسلامی وزنهای محسوب میشدند. چنانکه تراجمنویسان گویند چهل سال از عمر خود را به تصنیف گذرانید و بیش از 20 سال عمر خود را در مسافرتهای علمی به مصر، بغداد، کوفه، ایران و... سپری کرد و افزون بر یکصد تألیف از خود بر جای گذاشت(31).
از مهمترین نوشتههای ابن عساکر، «تاریخ مدینه دمشق» است که در هشتاد جلد تألیف شده است.
وی تألیف خود را، که دربرگیرنده تاریخی عمومی از سدههای صدر اسلام بویژه دمشق است، از آغاز بنای این شهر در تاریخ شروع کرده و پس از آن به شرح زندگی صحابه پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، تابعان، محدثان، مشاهیر و علمای اسلام تا سده ششم هجری میپردازد. شیوه کار او شباهت فراوانی با تاریخ بغداد خطیب بغدادی دارد و الذهبی نیز در تاریخ اسلام تا حدودی از او پیروی کرده است. وی یکی از مجلدات تاریخ دمشق خویش را به شرح حال امام حسین علیهالسلام و قیام وی اختصاص داده که توسط محمّد باقر محمودی به سال 1970 در یک جلد مستقل در بیروت با عنوان «ترجمه ریحانة رسولاللّه الامام الشهید حسین بن علی بن ابیطالب علیهالسلام من تاریخ دمشق لابن عساکر» به چاپ رسیده است. این جزء بسیار مفصل و طولانی، و قریب 400 صفحه چاپی در قطع رحلی است(32).
ابن عساکر به رغم تمایلات دینی و مذهبی خود، بر خلاف سایر تاریخنگاران اهل سنت در شام، تقریبا قیام حسین علیهالسلام را با بیطرفی گزارش کرده ولی نقاط ضعف و تحریفات فراوانی در آن به چشم میخورد که در این مبحث به آنها اشاره خواهیم کرد.
موارد تحریف در تاریخ ابن عساکر
الف ـ ابن عساکر ابتدا با نام و کنیه حسین علیهالسلام سخن خویش را آغاز کرده و اولین مسألهای که مطرح میکند حضور امام حسین علیهالسلام تحت پرچم یزید بن معاویه در فتح قسطنطنیه است(33) که این امر هم عقلاً و هم استنادا قابل خدشه است؛ اما عقلاً اینکه چگونه با توجه به اختلافات ریشهای و اصولی میان بنی امیه و بنی هاشم و بویژه میان خاندان حرب و ابوسفیان با علی علیهالسلام و خاندان او، که از بدیهیات مسلم تاریخی است، حسین علیهالسلام به عنوان یکی از دشمنان سرسخت خاندان معاویه، حاضر به خدمت در رکاب خصم خود یزید باشد؟ اگر به بررسی علل قیام امام حسین علیهالسلام علیه یزید بپردازیم یکی از علل آن را مفاسد یزید خواهیم یافت. حال با توجه به فسق و فجوری که یزید داشت و در بیشتر منابع، مسأله عیاشی، شرابخوارگی و هرزگی وی ذکر شده(34) و حتی در فتح قسطنطنیه سربازان او که از نوعی بیماری در هلاکت بودند، یزید به عشقبازی با کنیزکی مشغول بود و هیچ احساس مسئولیتی در باره جان نیروها نمیکرد! چگونه حسین علیهالسلام حاضر به همکاری با چنین فرد فاسقی گردد. همچنین اگر او با چنین فردی سازگار بود، قیام او چه معنایی داشت؛ اما در مورد عدم استناد این روایت اینکه اولاً ابن عساکر بر حسب شیوه تاریخنگاری خویش تمامی سلسله راویان خود را ذکر میکند ولی در مورد این روایت هیچ فردی را نام نبرده است. ثانیا در هیچیک از منابع معتبر درباره فتوحات از جمله فتوح ابن اعثم، فتوح الشام واقدی، فتوح البلدان بلاذری و کتابهای دیگر نامی از حضور حسین علیهالسلام در غزوه قسطنطنیه نیست.
ب ـ در روایت پنجم، از فضل و بخشش معاویه به حسن و حسین علیهاالسلام سخن میگوید که آنان به خدمت معاویه رسیدند. معاویه به آنان دویست هزار درهم بخشید و گفت: آن را بگیرید، من فرزند هند هستم هیچکس قبل و بعد از من چنین صلهای نداده و نمیدهد(35).
در این باره باید گفت ابن عساکر تاریخ ملاقات را ذکر نمیکند ولی آنطور که از روایت برمیآید مسأله در بارگاه او در دمشق بوده است. تا قبل از صلح امام حسن علیهالسلام هیچگونه رابطه و ملاقاتی میان امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام و معاویه نبوده و پس از صلح نیز در هیچ یک از منابع گزارش نشده که این دو بزرگوار به اتفاق یا بطور مستقل به دمشق رفته باشند و علاوه بر اینها به علت دشمنی که معاویه با خاندان علی علیهالسلام داشته و دشنام دادن به پدر آن دو بزرگوار را بر منبرها رسم کرده بود، این روایت نمیتواند به هیچ روی مستند و قابل پذیرش باشد.
ج ـ در روایت ششم از سخنرانی امام حسین علیهالسلام در مقابل معاویه در مسجد (جامع اموی) گفتگو میکند که ایشان بر روی منبر از معاویه تمجید و تجلیل کرده و حدیثی از رسول اللّه روایت میکند که شیعه آل محمّد در بهشت است. وقتی معاویه از حسین علیهالسلام سؤال میکند که شیعه آل محمّد کیست؟ او میگوید کسی است که ابابکر، عمر، عثمان، پدرم علی و تو را ای معاویه دشنام ندهد(36).
جعلی و ساختگی بودن این روایت به قدری روشن است که ابن عساکر خود نتوانسته آن را بپذیرد و در پایان روایت میگوید این حدیث منکر است و سلسله اسناد آن به حسین علیهالسلام نمیرسد.
د ـ ابن عساکر پس از ذکر مختصری از شرح حال حسین علیهالسلام وارد ماجرای قیام ایشان و چگونگی خبر یافتن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از مقتل حسین علیهالسلام توسط جبرئیل علیهالسلام را تشریح ساخته و 27 روایت مشابه در این زمینه ذکر میکند(37). آنگاه از خروج امام به سوی مکه و از آنجا به سوی عراق و نیز از مخالفتها و نصیحتهای بزرگان مکه برای عدم خروج او از این شهر سخن میگوید(38). وی چندین روایت از عبداللّه بن عمر و دیگران ذکر میکند که او را از رفتن به عراق نهی کرده و میگویند خداوند رسول خدا را بین دنیا و آخرت مخیّر کرد و او آخرت را برگزید و تو پاره تن او هستی، به دنبال دنیا مباش(39). در عین حال که وی این روایات را در پی هم ذکر میکند هیچیک از گزارشهایی را که هدف خروج حسین علیهالسلام به مکه را بیان میکند ارائه نمیدهد. لذا از این روایات چنین برداشت میشود که حسین علیهالسلام به دنبال حکومت دنیوی و مادی رفته و آن را بر آخرت ترجیح داده است و در حقیقت علت اصلی قیام پنهان مانده، تلاش برای احراز قدرت دنیوی به عنوان علت القا میگردد.
ه ـ روایت قابل توجه دیگر، نامه مروان بن حکم به عبیداللّه بن زیاد است که او را از خروج امام حسین علیهالسلام به سوی عراق آگاه ساخته و میگوید این حسین فرزند فاطمه رسول خداست. هیچکس از مسلمانان نزد ما محبوبتر از حسین علیهالسلام نیست؛ خود را آماده کن برای برخورد با کسی که هیچ چیز مانع او نیست(40).
این روایت در حالی است که هنگام حضور امام علیهالسلام در مقابل حاکم کوفه، مروان بن حکم به عمرو بن سعید میگوید یا از او بیعت بگیر و یا سرش را از تن جدا کن زیرا اگر از بارگاه تو بیرون رود هرگز به او دست نخواهی یافت(41). مشخص نیست در اینجا چگونه مروان، دشمن و معاند امام علیهالسلام ، دلسوز او شده و عبیداللّه را به مدارا با او سفارش میکند. لازم به ذکر است که مروان از هنگام ظهور در صحنه سیاسی به عنوان مشاور عثمان و سرانجام با دستیابی به قدرت و خلافت در دمشق، همواره شنیعترین برخوردها را با شیعیان و خاندان علی علیهالسلام داشته است.
و ـ مسأله درخواست ملاقات و بیعت امام حسین علیهالسلام با یزید که در هنگام گفتگوی عمر بن سعد و مکاتبه او با عبیداللّه عنوان میشود یکی دیگر از نکات تحریفی است که در تألیف ابن عساکر و نیز بسیاری از منابع مورخان شامی دیگر چون ابن کثیر و شمس الدین ذهبی گزارش شده(42) و متأسفانه بعضی از منابع شیعی نیز آن را بدون تجزیه و تحلیل و بررسی عمیق، در منابع خود ذکر کردهاند(43). این دسته از مورخان گفتهاند که عمر بن سعد پس از گفتگویی با امام حسین علیهالسلام ، به عبیداللّه بن زیاد نامهای نوشته و این شروط را از جانب حضرت ابا عبداللّه علیهالسلام عنوان میکند:
1 ـ اجازه دهند از همانجایی که آمده برگردد.
2 ـ به یکی از مرزها برود و نظارهگر امور باشد.
3 ـ اجازه دهند نزد یزید رفته و دست خود را در دستان او گذارد تا هر چه خواهد حکم کند(44).
این روایت از لحاظ استناد و عقل قابل خدشه است اما استنادا اینکه:
1 ـ شروط مذکور به صورتهای مختلفی ثبت شده، گاهی یک شرط و گاهی دو یا سه شرط و حتی در روایتی مسأله بیعت با یزید از جانب حسین علیهالسلام مطرح شده است.
2 ـ سلسله این روایات و اسناد آن به حسین علیهالسلام نمیرسد؛ یعنی به همان فردی که چنین شرایطی را خواسته، لذا در ابتدای کار، این روایت منکر و ضعیف است.
3 ـ این نامه را عمر بن سعد به عبیداللّه نوشته نه شخص امام علیهالسلام و احتمال دارد او از جانب خود برای ختم غائله چیزهایی بدان افزوده باشد.
4 ـ این روایت ابتدا در منابع اهل سنت گزارش شده و منابع شیعی نیز شرط سوم یعنی بیعت با یزید را بالاتفاق ذکر نکردهاند.
5 ـ طبری روایتی نقل کرده که میتواند بخوبی این شرط را زیر سؤال برد. او از قول «عقبة بن سمعان» که در صحنه کربلا حضور داشته است، نقل میکند که وی از ابتدا تا انتها همراه حسین علیهالسلام بوده و هیچ سخنی نبوده که از او نشنیده باشد. در ادامه او سوگند میخورد که حسین علیهالسلام در سخنانش با مردم هیچگاه چنین حرفی یعنی بیعت با یزید و گذاشتن دست در دستان او نزد(45).
6 ـ چنانکه بعضی از منابع گویند، گفتگوی عمر بن سعد و حضرت ابا عبداللّه علیهالسلام سرّی بوده(46) پس چگونه میتوان به طور قطع گفت که شرط امام حسین علیهالسلام چه بوده است.
7 ـ عبیداللّه در نامههایی که به عمر بن سعد مینویسد از او میخواهد یا حسین علیهالسلام را به بیعت با یزید مجبور میسازد یا اینکه سر او را به نزد وی بفرستد(47). در حقیقت با این شرط مقصود عبیداللّه تأمین میشود.
اما عقلاً اینکه:
1 ـ اگر امام حسین علیهالسلام راضی به بیعت با یزید بود چرا در همان ابتدای کار در دارالاماره حاکم مدینه «ولید بن عتبه» چنین نکرد؟ و این همه رنج سفر و مسافرت را بر خود پذیرا شد؟
2 ـ اگر او به بیعت با یزید راضی بود پس قیام او چه معنا و انگیزهای داشت؟
3 ـ آیا مورخان وابسته اموی که خود عدم بیعت با یزید را در دارالاماره ولید بن عتبه ذکر کردهاند(48) نخواستهاند در اذهان چنین تداعی کنند، تا آنجا که مسأله جان و درگیری نظامی در کار نبود امام حسین علیهالسلام بیعت نکرد و گریخت، اکنون که در نزدیکی کربلا، سپاهیان عبیداللّه راه را بر او گرفتهاند و قطعا جان او و خاندانش در معرض خطر جدی قرار گرفته است به اصطلاح از موضع خود برگشته و از ترس جان، خواستار ملاقات و بیعت با یزید شده است!؟
4 ـ آیا با این شرط (دیدار با یزید) نخواستهاند چهره محبوبتری از یزید نسبت به عبیداللّه نشان داده و چنین القا نمیکنند که حسین علیهالسلام نسبت به یزید خوشبین بوده و از این چهره مصلح و با عطوفت! بر خلاف عبیداللّه انتظار بخشش و عفو داشته است؟
ز ـ ابن عساکر پس از ختم ماجرای حسین علیهالسلام و یارانش به ذکر معجزات و غرایبی میپردازد که پس از قتل آن حضرت در عاشورا اتفاق افتاده است. وی 32 روایت از سلسله راویان خود نقل کرده و در آنها تغییرات و دگرگونیهایی را که در نظام هستی هنگام قتل حسین علیهالسلام رخ داده برمیشمرد؛ از جمله اینکه:
1 ـ آسمان بر حسین علیهالسلام همانند یحیی بن زکریا گریست.
2 ـ از آسمان خاکهای سرخی فرو ریخت.
3 ـ ستارگان هنگام روز پدیدار شدند.
4 ـ هیچ سنگی از روی زمین برداشته نشد مگر آنکه از زیر آن خون تازه بیرون آمد.
5 ـ آسمان مدت هفـت روز در تـاریکی به سر برد.
6 ـ خورشید هر صبح و شام شعاعهای خونینی بر دیوارها میتابانید.
7 ـ در آسمان چیزی همانند خون دیده میشد.
8 ـ ستارگان به یکدیگر برخورد میکردند.
9 ـ فردی که مردم را به کشته شدن حسین علیهالسلام بشارت میداد کور شد.
10 ـ از آسمان باران خون میبارید.
11 ـ از دیوار دارالاماره خون سرازیر میشد.
12 ـ دیوارهای بیت المقدس خونین شدند.
13 ـ در روز حادثه هر شتری در اردوگاه کشته میشد میان گوشت آن آتش بود(49).
در مورد این روایت باید گفت قبل از آنکه در منابع شیعه دیده شود بیشتر در منابع اهل سنت به چشم میخورد. کسانی چون هیثمی(50)، ترمذی(51)، ابن حنبل(52)، ابن سعد(53)، ابن عساکر(54)، الذهبی(55) که از نخبگان و سرآمدان مورخان و محدثان بنام و متعصب اهل سنت هستند نیز این روایات و امور غریب را ذکر کردهاند.
در این میان دو تن از آن مورخان مشهور شامی یعنی ابن عساکر و الذهبی با وجودی که گزارشهای مستند و قابل توجهی در باره مقتل حسین علیهالسلام ، که عمدتا حاکمان اموی را زیر سؤال برده و چهره آنان را رسوا میسازد، ذکر نکرده و بطور گذرا از آن گذشتهاند ولی روایات فراوانی در مورد اینگونه امور غریب و حوادث غیر طبیعی و خارق العاده به دنبال هم ردیف میکنند. اگر واقعا به دور از تعصب به این مسائل بنگریم چگونه میتوانیم توجه کنیم مورخان یاد شده که چندان تمایل و گرایشی به ائمه سلاماللّه علیهم و نیز امام حسین علیهالسلام نداشته و بیشتر، جانب حاکمان اموی و دشمنان اهل بیت را مراعات میکنند به ثبت اینگونه روایات پرداخته و تمایل بیشتری نشان دادهاند؟ آیا ذکر غرایب یاد شده نمیتواند چهره شیعه و اعتقادات آنان را زیر سؤال ببرد؟! آیا آن مورخان نخواستهاند واقعه عاشورا و هدف قیام حسین علیهالسلام را تحت الشعاع این مسائل قرار دهند؟ آیا این سخن پیامبر صلیاللهعلیهوآله در جواب مردمی که میاندیشیدند با مرگ فرزند او ابراهیم کسوف پدید آمد، در منابع شیعه و سنی ثبت نشده است که فرمود: ستارگان و کواکب به خاطر مرگ هیچ احدی کسوف و یا خسوف نمیکنند؟(56) آیا تاکنون اندیشیدهایم که آوردن اینگونه گزارشها در منابع اسلامی یعنی به هم خوردن ستارگان، طلوع نکردن خورشید، باریدن خون از آسمان و غیره، مسلمانان و بویژه شیعه را در نظر مردم جهان افرادی کوتهفکر، خرافی و عاری از عقل معرفی مینماید؟ آیا آنان نخواهند گفت اگر چنین حوادثی رخ داده بود امروز دیگر از نظام هستی اثری نبود؟ و نیز اینکه اگر این معجزات الهی پس از شهادت امام حسین علیهالسلام رخ داد چرا قبل و یا هنگام شهادت ایشان چنین نشد و خداوند کمکهای خود را از حضرت ابا عبداللّه علیهالسلام دریغ فرمود؟ آیا وقتی علی اصغر شهید شد، امام سر به آسمان بلند نکرد که خدایا اگر کمک خود را از ما باز داشتهای این مصیبتها را ذخیرهای برای آخرت ما قرار بده(57) و نیز اگر کسی با گفتن خبر شهادت حسین علیهالسلام با شادی به وسیله شعاع ستارگان کور میشود چرا قاتلان او که با چنین بیرحمی او و یارانش را کشته و با اسب بر او تاختند، چنین نشدند؟ نکته آخر اینکه چرا اینگونه حوادث طبیعی را قبل از آن در تاریخ اسلام نمیبینیم؟ آیا حضرت حمزه عموی بزرگوار رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و بزرگترین حامی اسلام در کارزار احد به گونهای مظلومانه مثله نشد و توسط پلیدترین مشرکان سینهاش از هم ندرید و جگرش پاره پاره نشد؟ آیا علی علیهالسلام به گونهای مظلومانه در محراب به شهادت نرسید؟ آیا حسن علیهالسلام جگرش پاره پاره نشد؟! در هر حال قضاوت را به عهده خوانندگان میگذاریم که خود بیندیشند و قضاوت کنند.
ابن عساکر سپس چند روایت از ام سلمه مبنی بر خبر یافتن از شهادت حسین علیهالسلام از سوی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و نیز گرفتن تربتی از قتلگاه او و گذاشتن آن در شیشه که در هنگام شهادت تبدیل به خون شد و همچنین شنیدن صدای جنیان توسط او و مردم دیگر که در مرگ حسین علیهالسلام عزاداری میکردند ارائه میکند که این روایات را در مبحث بعدی مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهیم داد.
تألیف این محقق مشهور در مورد امام حسین علیهالسلام با ذکر روایاتی درباره تاریخ، روز و سال شهادت حسین علیهالسلام ، سن آن حضرت هنگام شهادت و چند خبر دیگر پایان میپذیرد.
نقاط ضعف و قوت پردازش ابن عساکر به قیام حسین علیهالسلام
نوشته ابن عساکر در مورد سرگذشت امام حسین علیهالسلام نقاط قوت و ضعف فراوانی دارد. وی در مورد زندگی و شرح حال امام علیهالسلام و نیز قیام او، در مجموع 401 روایت گزارش میکند که از این تعداد بیش از یکصد و پنجاه روایت آن دقیقا مشابه روایت دیگر است و تنها سلسله راویان آن متفاوت هستند و قریب به پنجاه روایت تنها با یک یا دو کلمه اختلاف گزارش شده و در مجموع مشابه هستند. از میان روایات وی بیش از 250 روایت که تقریبا یکسان هستند به ذکر فضائل و مناقب حسین علیهالسلام و روایات وارده از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در مورد ایشان اختصاص دارد که ذکر این روایات در یکی از منابع اهل سنت میتواند بسیار با اهمیت و ارزشمند باشد و در حقیقت باید گفت از نقاط قوت کار اوست که بهرغم سلیقه مذهبی، بیطرفانه به ذکر این فضائل پرداخته و در منابع دیگر اهل سنت کمتر از اینگونه سخنان دیده میشود. از حدود یکصد و پنجاه روایت باقیمانده؛ قریب به پنجاه روایت در مورد امور غریبی است که پس از قتل حسین علیهالسلام رخ داده و ما بدانها اشاره کردیم، حدود سی روایت مربوط به سال شهادت و سن آن حضرت است و در بیست روایت نیز به ذکر اخبار وارده از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام در مورد خبر قتل حسین علیهالسلام پرداخته است. در نتیجه از میان مجموع 400 روایت وی تنها 10 روایت به کیفیت شهادت و مقتل حسین علیهالسلام و نحوه برخورد سپاه عمر بن سعد و جنایات آنان در مورد شهیدان کربلا و تشریح حادثه عاشورا اختصاص دارد. پانزده روایت نیز در مورد حوادث هنگام حرکت حسین علیهالسلام و نحوه آن و نیز اعزام مسلم ارائه میدهد که این مسائل یکی از نقاط ضعفی است که نوشته او در مورد قیام عاشورا دارد. حدود 30 تا 40 درصد از روایات ابن عساکر با روایات ابن اعثم کوفی در «الفتوح» مشابه است و به رغم آنکه خود از آن سخنی به میان نمیآورد با یک مقایسه اجمالی میتوان بخوبی دریافت که از روایات وی بهره برده است. حال با توجه به این مسأله اگر مندرجات جلد پنجم و ششم الفتوح را، که بخشی از آن در مورد امام حسین علیهالسلام است، با آن مطابقت بدهیم بخوبی میبینیم که بیشتر روایات ابن اعثم ـ که در باره مقتل حسین علیهالسلام ، هدف و انگیزه حرکت امام به سوی عراق، چگونگی برخورد عبیداللّه با مسلم و نیز کیفیت برخورد دو سپاه، حوادث و مصیبتهای وارده بر امام حسین علیهالسلام و خاندانش، و طرز به شهادت رسیدن و یا نبرد یاران ایشان با سپاه سعد و در مجموع حوادث مرتبط با این واقعه مهم نگاشته شده است ـ را وی در تألیف خود نیاورده و از آن همه مسائل مهم تقریبا گذشته است. حال چه علتی باعث حذف این روایات مهم شده است. در این مورد شاید بتوان با بررسی اوضاع و عصر ابن عساکر، که با حکومت امویان مقارن بوده و در حقیقت قدرت سیاسی در دست دشمنان شیعه قرار داشته، به این نکته دست یافت که چون این احادیث ماهیت حکومت اموی را برملا میکند، شاید به خواست حاکمان و توسط عمال آنان از روایات ابن عساکر حذف شده باشد. آنچه ما را به این نتیجه میرساند این است که ابن عساکر، شافعی و از مورخان منصف و بیطرفی است که به اهل بیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و ائمه معصومین ارادت داشته و بسیاری از روایات خود را از راویان شیعه و حتی ائمه سلاماللّه علیهم از جمله امام جعفر صادق علیهالسلام و امام سجاد علیهالسلام برگرفته است و در جای جای حوادث کربلا برخلاف سایر مورخان اهل سنت بر قاتلان حسین علیهالسلام لعن و نفرین میکند. لذا اینکه او خود به حذف این روایات اقدام کرده باشد بسیار بعید به نظر میرسد.
2 ـ حسین بن حمدان الخصیبی و گزارش واقعه کربلا
ابن عبداللّه حسین بن حمدان الخصیبی الجنبلایی(58) (متوفی 334 هجری) در حلب به دنیا آمد. وی در دوران سیف الدوله حمدانی شیعی، حاکم حلب و رقه میزیست که ارادت فراوانی به ائمه اطهار داشته و بسیاری از بناهای معروف و منسوب به شیعه در حلب یعنی مقام و مشهد الحسین علیهالسلام ، مسجد النقطه، مقام مشهد المحسن بن الحسین علیهالسلام ساخته اوست. از لحاظ اعتقادی، نجاشی خصیبی را فاسد العقیده و مذهب دانسته است و کتابهایی نیز به وی منسوب میدارد از جمله «کتاب الاخوان، کتاب المسائل، تاریخ الائمه و کتاب الرساله تخلیط»(59). در حقیقت باید گفت حسین بن حمدان یکی از غالیان شیعه بوده و طرفداران بسیاری نیز در کرمانشاه، کرند، پل ذهاب، زنجان، قزوین و حومه تهران داشته است. ابن الغضائری وی را دروغگو و فاسد المذهب دانسته که به نوشتههای او توجهی نمیشود(60) ولی محسن الامین او را از فقهای امامیه دانسته است(61). یکی از کتابهای او که در این مبحث مورد نقد و بررسی قرار میگیرد «هدایة الکبری» است که در شرح زندگی ائمه معصومین و بویژه معجزات آنان نگاشته شده است که در مؤسسه البلاغ بیروت در سال 1411 قمری به چاپ رسیده است. وی در مورد قیام حسین علیهالسلام پنج گزارش مفصل نقل میکند که با دو یا سه واسطه به امام باقر علیهالسلام و امام صادق علیهالسلام میرسد. بدین صورت ابوالحسن الفارسی ـ ابی بصیر ـ امام باقر علیهالسلام و یا احمد بن عبداللّه بن صالح ـ محمّد بن عبدالرحمان ـ هارون بن خارجه ـ ابو عبداللّه الصادق علیهالسلام این پنج روایت دقیقا شرح امور غریب و عجیبی است که بیانگر تصرف بیقید و شرط امام حسین علیهالسلام در نظام هستی و یا علم غیب نامحدود و مطلق اوست که تنها غالیان شیعی چنین پنداشتی از ائمه دارند.
تحریفات و داستانپردازیهای حسین بن حمدان خصیبی
اولین روایت او داستان ام سلمه است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مقداری خاک و تربت نواده خود را به او سپرده و میفرماید اگر حسین علیهالسلام به سوی عراق رفت تو به این خاک نظر کن، اگر به خون تبدیل شد بدان که حسین علیهالسلام کشته شده است. ام سلمه هنگام حرکت امام نزد او آمده و واقعه را ذکر میکند و از او میخواهد که از رفتن به این سفر منصرف گردد. نکتهای که در اینجا قابل توجه است پیشگویی امام حسین علیهالسلام از قتل خویش و یارانش و چگونگی شرح دقیق مکان و کیفیت و زمان آن است. ایشان میفرماید: ای مادر، من روز و ساعتی که کشته میشوم و مکانی را که در آن دفن میگردم میدانم، قاتل خود و یا کسانی که با من میجنگند، اعم از فرمانده، سرباز، نگهبان و کسی که مرا میکشد، کسی که او را تشویق میکند و نیز کسانی را که از پیروان و خاندانم کشته میشوند، فرد به فرد، بزرگان، اسامی قبایل و عشایر آنان را میشناسم و میدانم. اگر دوست داری محل قتل خود را به تو نشان دهم.
ام سلمه گوید با من کلام دیگری سخن نگفت و نام خدا بر زبان آورد و زمین را شکافت به گونهای که من قتلگاه او و موقعیت یاران او را دیدم. سپس امام فرمود من در روز عاشورا و روز شنبه کشته میشوم. ام سلمه روزها را میشمرد تا اینکه به آن روز رسید. وی در خواب کسانی را دید که میگریند و خبر از شهادت حسین علیهالسلام میدهند. سراسیمه از خواب بیدار شده و به بیرون از خانه دوید. وقتی مردم از علت نگرانی او پرسیدند گفت به خدا قسم حسین علیهالسلام و یارانش کشته شدهاند. آنان نپذیرفتند، ام سلمه به سراغ آن شیشه رفت و دید خاک داخل آن به خون تازه تبدیل شده است(62).
داستان ام سلمه در چند منبع دیگر نیز آمده است(63) ولی روایات آن با یکدیگر بسیار ضد و نقیض هستند؛ از جمله در جایی گفتگوی ام سلمه با حسین علیهالسلام حضوری، و در جای دیگر مکاتبهای بوده است. در یک روایت، ام سلمه، حسین علیهالسلام را در مکه دیده است در حالی که ام سلمه در مدینه زندگی میکرده و در روایتی گفته شده که حسین علیهالسلام را در مدینه دیده در صورتی که حسین علیهالسلام از ابتدا به قصد مکه حرکت فرموده و در آنجا بود که تصمیم گرفت با اعزام مسلم بن عقیل و مساعد دیدن اوضاع عراق به آن سرزمین رهسپار شود. علاوه بر آن در این روایت، حسین علیهالسلام زمین را در مقابل ام سلمه شکافته و قتلگاه خود را به او نشان میدهد و مسائل دیگری که این بخش از روایت در سایر منابعی که داستان ام سلمه را ذکر کردند دیده نمیشود. این نکته قابل توجه است که به اتفاق علمای شیعه، علم غیب ائمه محدود است و نمیتوان گفت به جزئیات حوادث بطور کامل احاطه دارند(64). بر اساس روایاتی که نقل شده و پیامبر صلیاللهعلیهوآله از کشته شدن امام حسین علیهالسلام خبر دادند نمیتوان امام را از شهید شدن در این راه بیخبر دانست. آن حضرت بطور سربسته و کلی از شهادت خود خبر داشتند ولی اینکه ایشان بطور خارقالعادهای زمین را شکافته و محل قتلگاه خود و یاران را به ام سلمه نشان بدهد و یا اینکه نام یکیک شرکتکنندگان در جنگ علیه خود را و حتی قبیله و آبا و اجداد آنان را بداند، در هیچیک از منابع تاریخی و بویژه شیعه گزارش نشده و این روایت ساخته و پرداخته غالیانی چون حسین بن حمدان خصیبی است که برای ائمه اطهار مقام الوهیت قائل هستند و آنان را همانند خداوند به تمامی امور جهان، آگاه و عالم میدانند. مسأله داستان ام سلمه و گفتگوی او با حسین علیهالسلام تنها خبری بود که پیامبر صلیاللهعلیهوآله به ام سلمه مبنی بر شهادت ایشان دادهاند و بس(65). این در حالی است که قبلاً وقتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله توسط جبرئیل خبر شهادت امام حسین علیهالسلام را دریافت میکنند میفرمایند ای کاش میدانستم چه کسی حسین مرا به قتل میرساند(66). چگونه است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قاتل امام حسین علیهالسلام را نمیشناسد و نمیداند ولی او خود تمامی آنان را یک به یک و پشت در پشت آنان را میشناسد؟!
روایت دوم با شش واسطه به ابن حمزه ثمالی میرسد که وی از علی بن الحسین علیهالسلام شنیده است. در این روایت مسأله جمع کردن یاران و شیعیان توسط امام حسین علیهالسلام در کربلا و سخن گفتن با آنان و اینکه هر کس میخواهد میتواند برگردد و گفتگوی یاران و جاننثاران آن حضرت در این مورد را ثبت کرده است که میگفتند ما هرگز تو را تنها نمیگذاریم. در این روایت، حسین علیهالسلام از چگونگی، مکان، زمان شهادت یک یک یاران خود و نیز فرزند شیرخوارهاش علی اصغر بر روی دستان خود بهوسیله تیری که از سوی حرمله پرتاب خواهد شد، خبر میدهد(67).
سومین روایت که بدون ذکر سلسله راویان به امام صادق علیهالسلام میرسد این است که وقتی امام حسین علیهالسلام از مدینه خارج میشوند، گروهی از ملائکه صف به صف در حالی که نیزههایی از درختان بهشت در دست خود داشته، پیرامون آن حضرت ایستاده، بر او سلام میکنند و میگویند یا حجةاللّه علی خلقه بعد جده و ابیه و اخیه، خداوند ما را فرستاده است تا تو را یاری رسانیم و نیز در این روایت از گروهی جنیان سخن به میان میآید که سر راه حسین علیهالسلام ایستاده و میگویند ما شیعه و پیرو تو هستیم؛ اگر به ما فرمان دهی همه دشمنان تو را میکشیم ولی آن حضرت از قضا و قدر الهی و شهادت حتمی خود سخن میراند و حمایت آنان را نمیپذیرد(68).
در باره این روایت باید گفت اگر چنین است چرا همانگونه که قبلاً گفته شد امام علیهالسلام هنگام شهادت علی اصغر از امداد الهی مأیوس شده بودند(69). این روایت با آن مطلب چگونه میتواند سازگاری داشته باشد؟ ثانیا همانگونه که میدانیم و منابع نیز تصریح کردهاند امام حسین علیهالسلام از افراد بسیاری درخواست کمک کرده، چگونه کمک فرشتگان را که از طرف خدا آمده بودند رد کرد؟
گزارش چهارم با شش واسطه به سعید بن المسیب میرسد که وی هنگام حج به محضر امام سجاد علیهالسلام شرفیاب شده و اجازه انجام فریضه حج را از ایشان گرفته است. وی نقل میکند هنگام طواف مردی را دیده که دو دست در بدن نداشته و با حالتی زار و پریشان به پرده کعبه التجا کرده، زاری میکند. وقتی از او در مورد گریهاش میپرسند میگوید من گناهی کردهام که خداوند هرگز مرا نمیبخشد. آنگاه واقعه را چنین شرح میدهد که او شتربان امام حسین علیهالسلام بوده است. وقتی با آن حضرت به سوی عراق حرکت میکند، امام برای گرفتن وضو کمربندی را از جامه خود باز میکردند که این کمربند بسیار زیبا بوده و این شتربان شیفته آن شده است، وقتی امام حسین علیهالسلام کشته میشوند وی خود را در گودالی مخفی کرده و شب هنگام بیرون میآید. جنازههای شهدا بر روی زمین افتاده و همچون ماه میدرخشد گویا اکنون شب نیست. وی در میان کشتهها به جستجوی بدن امام حسین علیهالسلام میپردازد و سپس به باز کردن آن کمربند که بر جامه زیرین بسته بود میپردازد ولی دست راست امام، گره آن کمربند را محکم میگیرد، وی نیز شمشیر شکستهای یافته و دست راست آن حضرت را قطع میکند ولی میبیند گره سمت چپ آن کمربند با دست چپ حسین علیهالسلام محکم گرفته میشود لذا دست چپ حسین علیهالسلام را نیز قطع میکند و کمربند را از جامه زیرین او در میآورد به گونهای که بدن مبارک برهنه میشود. وی سپس میافزاید: دیدم آسمان و زمین به لرزه درآمد و صداهایی شنیده شد که «وا ابناه، واحسیناه» من خود را به سرعت در بین کشتهها مخفی کردم و به آن صحنه نگریستم. سه مرد و یک زن را که اطراف آنان فرشتگان و ملائک بسیاری بودند دیدم. آن زن که در میان آنان بود شیون میکرد: واحسیناه، فداک جدک و ابوک و امک و اخوک. دیدم بدن حسین علیهالسلام در حالی که سر ایشان بر روی آن قرار گرفته بود بلند شده و نشست و میگفت لبیک یا جداه یا رسولاللّه و یا امیرالمؤمنین و یا اماه یا فاطمه یا اخانی المقتول بالسّم. آنان کنار این بدن نشستند. فاطمه میگفت ای رسول خدا آیا اجازه میدهی از خون حسین علیهالسلام پیشانی خود را خضاب کنم و خدا را در روز قیامت بدینگونه ملاقات کنم؟ پیامبر اجازه داده و فاطمه چنین کرد و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام و حسن علیهالسلام نیز با خون او سر و دستان خود را مسح کردند. در این حال شنیدم پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود ای حسین فدای تو شوم چه فرد ناپاکی دست راست و چپ تو را قطع کرده است.
حسین علیهالسلام گفت: یا جدّاه شتربانی از مدینه همراه من بود و نگاهی به جامه من انداخته و شیفته کمربند من شده بود. میخواستم به او ببخشم و میدانستم که او چنین عملی را با من خواهد کرد. وقتی کشته شدم به جستجوی من آمد و مرا بدون سر یافت. جامه مرا بازرسی کرد و آن کمربند را یافت و بر گره آن زد تا باز کند من دست راست خود را بر آن گرفتم ولی وی شمشیری یافته و دست راست مرا قطع کرد و سپس دست چپ من را نیز همینگونه قطع کرد.
آن شتربان میافزاید: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رو به من کرد و فرمود: وای بر تو، خداوند روی تو را در دنیا و آخرت سیاه گرداند و دستان تو را قطع کند. وی میگوید هنوز دعای او تمام نشده بود که دستان من از شانهها متلاشی و قطع شد و قطعهای از آتش صورت مرا بر گرفت، لذا من به سوی این خانه (کعبه) پناه گرفتم و میدانم که خداوند هرگز مرا نمیبخشد. وقتی این داستان را مردم مکه شنیدند همگی با فرستادن لعنت بر او به خداوند تقرب میجستند(70).
با بررسی مجموع روایت خصیبی به یک جریان فکری که ناشی از تفکرات غلات شیعه است دست مییابیم؛ تفکری که برای ائمه اطهار مقامی خداوندگونه قائل است. به رغم آنکه خداوند در قرآن کریم به پیامبر صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «قل انا بشرٌ مثلکم»، باز در اینجا میبینیم که راوی این روایات در مورد امام حسین علیهالسلام مقامی مافوق انسانی قائل است. او همانند خداوند از غیب آگاه و بر همه اسرار عالم داناست. داستان شتربان از عجایب روزگار است. چنین امر غریبی حتی از پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز روایت نشده است. گفتن این مطالب یعنی اینکه بدن بدون سر امام علیهالسلام در مقابل آن ساربان از کمربند جامه خود دفاع کند و یا در مقابل پیامبر صلیاللهعلیهوآله بنشیند و نیز بالاتر از آن اینکه شتربان بتواند با چشمان خود فرشتگان، ملائکه، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ، فاطمه(س)، علی علیهالسلام و حسن علیهالسلام را ببیند و گفتگوی آنان را بشنود و داستانهایی از این قبیل به نظر میرسد چیزی جز وهن شیعه و خدشهدار ساختن اعتقاد آنان را به دنبال ندارد و شیعه را در اذهان عامه، مشتی خرافی نشان میدهد و در نتیجه هدف قیام حسینی علیهالسلام ، که همانا اجرای امر به معروف و نهی از منکر و خروج بر امام جائر است، تحتالشعاع آن قرار میگیرد. انحرافی که با چنین روایاتی در اذهان عامه پدیده آمده است اکنون پس از یکهزار و سیصد و اندی سال در واقعه «تنور مبارکه» در شهر نجفآباد رخ مینماید.
نکته دیگری که شایان گفتن است اینکه با نگرشی به دورانی که حسین بن حمدان خصیبی در آن میزیسته، یعنی قرن چهارم که در سرزمین شام و حلب، دولت شیعی حمدانیان و در رأس آنان سیف الدوله حمدانی حکومت داشته است، باید گفت بعضی از مورخان بر خلاف دورانهای گذشته که همواره در جو خفقان حاکمان اموی و عباسی شام، جرأت و قدرت بیان اعتقادات خویش را نمییافتهاند، در این زمان برای طرح بسیاری از مسائل در مورد ائمه، میدان را باز دیده و چه بسا به سبب این آزادی به افراط و غلو نیز افتادهاند.
3 ـ دیدگاه شمس الدین ذهبی در مورد قیام حسین علیهالسلام و موارد تحریف آن
ابو عبداللّه محمّد بن احمد شمس الدین الذهبی دمشقی متوفی سال 748 قمری یکی از مورخان و محدثان بنام شافعی دمشق است که «تاریخ اسلام» او بسیار مشهور است. تألیف او در سی جلد به چاپ رسیده و از آنجا که شیوه او بر اساس «حولیات» یعنی سالنگاری است، در باره واقعه عاشورا و مقتل الحسین علیهالسلام در ضمن حوادث سال 61 هجری و مجلد سوم آن سخن گفته است.
1 ـ وی در ابتدا با ذکر اینکه مردم کوفه به حسین علیهالسلام نامه نوشته و او را به شهر خود دعوت کردند، از کسانی چون ابو سعید خدری، مسیب بن نجبه فزاری، ابن عبّاس، عبداللّه بن مطیع، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن جعفر یاد میکند که سر راه امام را گرفته و یا با او مکاتبه کرده و نسبت به عواقب این اقدام به او هشدار دادهاند. سخنی که از همه این افراد گزارش شده این است که ای حسین! کوفیان به عهد خود وفادار نیستند، آنان همان کسانی هستند که پدر تو را کشتند و برادرت را مسموم ساختند و تو را هم خواهند کشت(71).
الذهبی گزارشی از پاسخ امام به آنان نمیدهد جز پاسخی که به نامه عبداللّه بن جعفر همسر زینب سلاماللّه علیها از سوی ایشان داده شده که امام در آن فرمود: جدّ خود رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله را در خواب دیده و ناچار هستم به این سفر عازم شوم(72).
در هیچیک از این گزارشها سخنی از مقصد و هدف والای امام، که همانا اجرای امر به معروف و نهی از منکر، جهاد برای احقاق عدالت، مبارزه با حکام فساق و فجار و... باشد در میان نیست در صورتی که امام علیهالسلام از ابتدای سفر تا هنگام شهادت در مواقع مختلفی هدف خویش را بیان کرده و منابع نیز ضبط کردهاند. طبیعی است شمس الدین الذهبی به عنوان یکی از مورخان بزرگ اهل سنت از طرفی خود مستقیما به ثبت این گزارشها تمایلی ندارد و از سوی دیگر، روایات خود را از دو مورخ دیگر اهل سنت یعنی ابن سعد و نیز ابن عساکر صاحب تاریخ دمشق گرفته است که آنان نیز به عنوان تاریخنگاران برجسته مکتب اهل سنت، مسأله مهم مورد نظر را نادیده گرفته و ذکری از آن به میان نمیآورند.
2 ـ روایت دیگری که با گزارشهای مورخان دیگر، سازگاری ندارد این است که عمر بن سعد ابی وقاص توسط فردی خبر قتل مسلم بن عقیل را به حسین علیهالسلام میرساند(73). در حالی که چنین نیست و عمر بن سعد به قولی که به مسلم برای رسانیدن خبر قتل او داده بود عمل نکرد و امام تنها توسط حر بن یزید ریاحی که راه بر ایشان گرفته بود از شهادت مسلم آگاه شد(74). نکته جالبتر در این روایت اینکه وقتی این خبر به حسین علیهالسلام رسید علی اکبر از پدرش خواست تا باز گردد و گفت مردم عراق با او حیله کرده و چون به عهد خود وفادار نیستند، شما هم مسئولیتی در برابر آنان ندارید، ولی در مقابل، فرزندان عقیل گفتند اکنون نمیتوان بازگشت و حسین علیهالسلام را به رفتن تشویق میکنند! در این حال حسین علیهالسلام از اصحاب میخواهد که هر کس دوست دارد میتواند برگردد(75).
گزارش ذهبی معنایی جز سست و مردد نشان دادن نزدیکترین کسان حسین علیهالسلام یعنی فرزند برومندش علی اکبر نسبت به این امر عظیم و واجب الهی در بر ندارد. البته باید افزود درخواست علی اکبر برای بازگشت در منابع دیگر ذکر نشده است.
3 ـ گزارش دیگری که الذهبی ثبت کرده، صحبت امام با کسانی است که راه را بر او گرفتند، ایشان از آنان میپرسند آیا شما چیزی را که پیامبر صلیاللهعلیهوآله از مشرکان پذیرفت از من نمیپذیرید؟ آنان گفتند آن، چه بود؟ امام پاسخ فرمود وقتی از او تقاضای صلح میکردند میپذیرفت. آنان نیز جواب منفی دادند.
این روایت همانند روایت ابن عساکر مسأله تقاضا و شرط امام حسین علیهالسلام برای دیدار و بیعت با یزید را مطرح میکند(76) که قبلاً بطلان آن را روشن ساختیم.
4 ـ ذهبی همانند ابن عساکر و خصیبی به ذکر غرایب و تغییراتی که پس از قتل حسین علیهالسلام در نظام هستی پدید آمده میپردازد که با آنها مشابه است ولی به چند مورد متفاوت از آن اشاره میکنیم:
1 ـ پس از قتل حسین علیهالسلام به مدت شش ماه آسمان قرمز بود.
2 ـ گیاهان صحرای کربلا که سبز بودند همگی در آن روز خاکستر شدند.
3 ـ وقتی شتری را در اردوگاه کشتند گوشت آن مثل چوب شد.
4 ـ ابن عبّاس در آن روز پیامبر صلیاللهعلیهوآله را دید که شیشهای از خون در دست داشت و به ابن عبّاس میگفت این خون حسین علیهالسلام و اصحاب اوست.
5 ـ ام سلمه گریه و نوحهسرایی جنیان بر حسین علیهالسلام را شنیده است.
6 ـ تمامی مردم شنیدند که جنیان در آن روز بر حسین علیهالسلام عزاداری میکنند و اشعاری در مصیبت قتل او میسرایند(77).
تلاش ذهبی و ابن کثیر برای تبرئه یزید از قتل امام حسین علیهالسلام
5 ـ یکی دیگر از ترفندهای زیرکانه مورخان شامی از جمله ذهبی و ابن کثیر مبرّا ساختن یزید از قتل امام حسین علیهالسلام است که عمدتا کوشیدهاند بار این گناه عظیم و نابخشودنی را از دوش وی برداشته، به گردن عبیداللّه بن زیاد بگذارند و چنین وانمود سازند که وی بطور مستقل و بدون اجازه یزید به قتل امام اقدام کرده و یزید به این امر راضی نبوده است. شمس الدین الذهبی روایاتی در این مورد ذکر میکند؛ از جمله اینکه وقتی سر حسین علیهالسلام نزد یزید فرستاده شد، او سر مبارک را بین دستان خویش قرار داد و میگریست و پس از سرودن شعری میگفت: اما به خدا سوگند اگر من همراه تو بودم هرگز تو را نمیکشتم. سپس امام سجاد علیهالسلام به او میگوید اگر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ما را چنین مغلوب و در غل و زنجیر میدید دوست داشت که ما از آن غل رهایی یابیم، یزید نیز گفت راست میگویی و دستور داد او را از غل رهانیدند و سپس هر چه اسیران خواستند برای آنان فراهم کرده و آنان را به سوی مدینه باز گرداند(78).
در روایت بعدی ناراحتی یزید از اقدام عبیداللّه را و حتی اینکه وی بر ابنمرجانه لعنت فرستاده و همه گناهان را به گردن او میاندازد از طبری گزارش میکند و پس از آن روایت دیگری از قول امام سجاد علیهالسلام نقل میکند که ما، در حضور یزید گریه او را هنگام دیدن سر مشاهده کردهایم و او به ما هر چه خواستیم بخشید و سپس طی نامهای به مسلم بن عقبه حاکم مدینه سفارش فراوانی نسبت به ما کرد(79).
ابن کثیر نیز در «البدایة و النهایة» همچون ذهبی میکوشد تا یزید را از قتل حسین علیهالسلام مبرا سازد. وی علاوه بر روایات ذهبی روایات دیگری نیز گزارش میکند؛ از جمله اینکه:
1 ـ وقتی سرهای شهدا را به حضور وی آوردند گریست و گفت: من از اطاعت شما بدون قتل حسین علیهالسلام خشنودتر بودم. خداوند ابن سمیه را لعنت کند؛ به خدا سوگند اگر من در کار او بودم از او میگذشتم. خداوند حسین علیهالسلام را رحمت کند.
2 ـ در روایت دیگری آمده است، خداوند ابنمرجانه را خوار کند. اگر بین او و این خاندان خویشی و قرابتی و رحمی بود با آنان چنین نمیکرد.
3 ـ یزید به زهیر بن قیس که سرهای شهدا را آورده بود صلهای نداد و هنگامی که یحیی بن حکم برادر مروان، شعری در تجلیل از عبیداللّه و اقدام او سرود بر سینه او زد.
4 ـ در روایتی دیگر از مهربانی یزید نسبت به امام سجاد علیهالسلام سخنها گفته میشود که یزید هیچ غذایی در ظهر و شام نمیخورد مگر آنکه علی بن الحسین علیهالسلام را با خود همغذا میکرد. و وقتی خواست اهل بیت و اسرا را به مدینه باز گرداند به او گفت: خداوند سمیه را تقبیح و خوار نماید، به خدا سوگند اگر من کنار پدرت بودم چیزی نبود که از من بخواهد و من به او ندهم و تا حد توان از او مرگ را باز دارم حتی اگر به هلاکت بعضی از فرزندان من منجر میشد ولی خداوند چنین خواسته بود که دیدی، آنگاه مال فراوانی به آنان بخشید و بهترین لباسها را پوشانیده و به فرستاده خود نسبت به آنان سفارش نمود.
ابن کثیر پس از ذکر این روایات میگوید این امر، گفتههای روافض (شیعیان) را رد میکند که میگویند اسیران را بر شترهای برهنه بدون پالان و جهاز سوار کردند و لباسهای آنان به گونهای پاره بود که پشت و مقابل آنان دیده میشد. سپس در پایان، خود اظهار میدارد که یزید به کشتن حسین علیهالسلام راضی نبود و آنچه به گمان میآید اینکه اگر قبل از آنکه حسین علیهالسلام کشته شود یزید اطلاع مییافت او را رها میکرد(80).
دلائل باطل بودن ادعای ذهبی و ابنکثیر
1 ـ یزید برای گرفتن بیعت از حسین علیهالسلام در همان ابتدا به حاکم مدینه نوشت که یا از او بیعت بگیر و یا سر از تن او جدا کن و برای من بفرست(81)؛ به عمرو بن سعید دستور میدهد به بهانه انجام حج با گروهی به مکه رفته، حسین علیهالسلام را دستگیر کند و نزد او بفرستد و اگر امتناع کرد او را بکشد(82).
2 ـ عبیداللّه بن زیاد لحظه به لحظه، حرکت امام علیهالسلام به سوی عراق و نیز گزارشهای رسیده از عمر بن سعد و برخورد او با سپاه حسین علیهالسلام و کشته شدن آن حضرت را به اطلاع یزید میرسانید که مکاتبات او با یزید ثبت شده است(83)، پس نمیتوان پذیرفت که یزید از این حادثه بیاطلاع بوده است.
3 ـ مسأله چوب زدن یزید بر دهان مبارک حسین علیهالسلام در تمامی منابع شیعه و سنی مضبوط است(84) که این امر نشاندهنده سرور وی نسبت به قتل آن حضرت است!
4 ـ یزید هنگامی که با چوب به دهان حسین علیهالسلام میزند اشعاری میخواند که در آن سرور خویش را از گرفتن انتقام اجداد خود (بنی امیه) در روز بدر که به دست علی علیهالسلام کشته شدند، بیان میکند(85).
5 ـ یزید دستور داد برای عبرت همگان سرهای مبارک شهدا و نیز سر امام حسین علیهالسلام را سه روز بر دروازههای دمشق و نیز جامع اموی آویزان کنند(86).
6 ـ خطبههای کوبنده حضرت زینب در مقابل یزید و افشاگریهای او در مورد اینکه یزید میکوشد تا نور اهل بیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را خاموش کند و نیز کینههایی که او از گذشته در دل دارد و مسائل دیگر میتواند وضعیت این تحریفات را روشنتر کند(87).
7 ـ هنگامی که خبر اعزام کاروان اسیران کربلا و سرهای شهدا در دمشق به یزید رسید، وی دستور داد تا شهر را آذین بسته و بیارایند و زنان و مردان همگی برای تماشای کاروان حاضر شوند(88).
8 ـ یزید با سرور و شادی به امام سجاد علیهالسلام و زینب کبری(س) میگوید دیدید که خداوند چگونه شما را خوار و ذلیل ساخت(89).
9 ـ در روایت دیگری یزید به علی بن الحسین علیهالسلام میگوید ای علی، پدر تو خویشی مرا قطع کرد و حق مرا نشناخت و در حکومت با من به نزاع برخاست و خداوند نیز با او چنین کرد که دیدی(90).
10 ـ از همه این مسائل مهمتر اینکه نباید از گرایش مورخان شامی و اهل سنت به حاکمان اموی و احترامی که نسبت به معاویه و فرزندش یزید قائل هستند غافل شد و دیگر اینکه دورههایی که این مورخان شامی در آن میزیستند و ما قبلاً به آن اشاره کردیم، جریان تاریخنگاری را بدان سو کشانیدند که از آن سخنها گفتیم.
11 ـ نکته آخر اینکه ممکن است واقعا یزید برای عوامفریبی و تبرئه خود به چنین اقداماتی نیز متوسل شده باشد و مورخان وابسته اموی به آن پر و بالهایی داده باشند.
4 ـ دیدگاه ابن کثیر در باره قیام حسین علیهالسلام
عماد الدین ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر قرشی دمشقی در سال 701 هجری در بُصری (جنوب سوریه کنونی) متولد شد و در سال 774 هجری در دمشق از دنیا رفت(91). ابن کثیر در علوم مختلف اسلامی سرآمد دوران خود شد و شاگردان زیادی تربیت کرد و از استادان فراوانی بهره جست؛ یکی از این استادان که از او بهره فراوانی برد و در حقیقت خط فکری، مذهبی و سیاسی وی را ترسیم کرد، ابن تیمیه مشهور بود. به گونهای که میدانیم ابن تیمیه بنیانگذار مکتبی شد که با مذاهب چهارگانه اهل سنت نیز تضاد داشت. عناد ویژه او با باطنیان و شیعه و ائمه اطهار بر همگان روشن است. مکتب سیاسی مذهبی ابن تیمیه شکافی عمیق در اسلام پدید آورد و نهایتا با پیروی محمّد بن عبدالوهاب از عقاید وی، مکتب وهابیت پایهگذاری شد، ابن کثیر خود از مقام استاد خویش ابن تیمیه ستایش فراوانی کرده است(92). به علت همین تأثیرات، در امر دین بسیار سرسخت و متعصب بود و به رغم مخالفتهای فراوانی که در آن عصر نسبت به آرای ابن تیمیه وجود داشت، وی نیز خود را سپر بلای او کرده و بویژه در مقابل شیعه مواضع تند و خصومتآمیز میگرفت. دشمنی و عناد او با شیعه در جای جای اثر او یعنی «البدایة و النهایة» بوضوح آشکار است(93). به رغم این خصومت، وی از ائمه شیعه به احترام یاد کرده و از مقام آنان بویژه حسین علیهالسلام بسیار تجلیل نموده، حتی قاتلان او را مورد لعنت و ناسزا قرار میدهد. بسیاری از روایات او، که عمدتا گزارشهایی طولانی است، از ابی مخنف است و شاید در میان مورخان شامی وی مفصلترین اطلاعات تاریخی را در مورد قیام حسین علیهالسلام ارائه میدهد.
موارد تحریف قیام حسینی علیهالسلام در البدایة و النهایة
ابن کثیر در «البدایة و النهایة» که در چهارده مجلد بهوسیله دارالفکر در بیروت به چاپ رسیده است در باره شخصیت امام حسین علیهالسلام و مقتل او در مجلد هشتم یک مبحث مستقل آورده است. این فصل که با عنوان «قصة الحسین بن علی رضیاللّه عنهما و سبب خروجه باهله من مکة الی العراق و طلب الامارة و کیفیة مقتله رضیاللّه عنه است، در بیش از پنجاه صفحه نوشته شده که در میان مورخان شامی، طولانیترین گزارش به شمار میآید. وی در عنوان یاد شده هدف قیام امام حسین علیهالسلام را طلب حکومت و دستیابی به قدرت (و طلب الاماره) ذکر میکند و با این سخن به این قیام، ماهیتی سیاسی ـ دنیوی میبخشد. وی در این فصل پس از آنکه شمهای کوتاه از زندگی حسین علیهالسلام ذکر میکند، گزارش قیام را ابتدا از حرکت آن حضرت به مکه و سپس بیان انبوه نامههای رسیده به ایشان از کوفه و نیز اعزام مسلم به این شهر آغاز میکند. گزارش او درباره مأموریت مسلم و مقتل او طولانیترین گزارشهاست که با سایر منابع معتبر سازگاری دارد و اما مواردی را که آشکارا در آن تحریف صورت گرفته و یا نشاندهنده تفکر و پردازش سیاسی، مذهبی اهل سنت و مورخان شامی به قیام کربلاست، میتوان چنین بیان کرد:
الف ـ گزارش نامأنوسی هنگام شرح زندگی امام حسین علیهالسلام در دوران معاویه میدهد که در منابع معتبر فتوحات جز ابن عساکر نیامده است و آن اینکه از هنگام وفات حسن علیهالسلام ، حسین بن علی علیهالسلام همه ساله به سوی معاویه رفته و او ایشان را گرامی میداشت و به وی صله میبخشید؛ این در حالی بود که در لشکری به فرماندهی یزید بن معاویه به نبرد در قسطنطنیه اعزام شده مشغول جهاد علیه کفار بود(94)! این روایت در مبحث ابن عساکر مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
ب ـ در جای دیگر از قول ابی مخنف و او از دو نفر دیگر نقل میکند که برای حج از کوفه خارج شدیم و در کنار کعبه، حسین علیهالسلام و عبداللّه بن زبیر را با یکدیگر در گفتگو دیدیم، شنیدیم که ابن زبیر به حسین علیهالسلام میگفت اگر میخواهی در این شهر اقامت کنی ما امر حکومت و خلافت را به تو میدهیم و تو را یاری کرده و با تو بیعت میکنیم؛ حسین علیهالسلام به او پاسخ میدهد پدرم به من گفت که در خواب دیدم در کنار کعبه قوچی را ذبح میکنند و من نمیخواهم آن قوچ باشم.
آنچه مسلم است عبداللّه بن زبیر خود مدعی قدرت و خلافت بوده و برای او بسیار بهتر بود که حسین علیهالسلام از مکه خارج شود تا وی بتواند بدون رقیب برجستهای دست به تثبیت قدرت سیاسی و جاهطلبیهای خویش بزند. در واقع او به سبب مسائلی که پدرش با حسین علیهالسلام در جنگ جمل داشت نسبت به او نه تنها خوشبین و موافق نبود بلکه کینههایی نیز از او در دل میپروراند و عاقلانه به نظر نمیرسد که وی از حسین خواسته باشد تا قدرت و خلافت را در دست گیرد. در ثانی ابن عساکر چند روایت در این مورد ذکر کرده که حاکی از تشویق حسین علیهالسلام توسط ابن زبیر برای رفتن به عراق بوده و حتی ابن عبّاس به زبیر میگوید حسین علیهالسلام میرود و حجاز را برای تو خالی میگذارد(95). ابن کثیر سپس وارد مبحث اصلی یعنی مقتل الحسین علیهالسلام شده و در عنوانی که ارائه میدهد عقاید و موضع خود را علیه شیعه آشکار میسازد: «و هذه صِفة مقتلهِ رضیاللّه عنه مأخوذةٌ من کلام ائمةِ هذا الشأن لا کما یزعمه اهل التشیع من الکذب الصریح و البهتان» (این توصیفی از مقتل حسین رضیاللّه عنه است که از سخنان پیشوایان این کار و صاحبنظران برگرفته شده نه بر اساس آنچه اهل تشیع با دروغ صریح و بهتان در باره آن میاندیشند).
ج ـ نکته دیگر اینکه ابن کثیر و سایر مورخان و حتی نویسندگان شیعی با ذکر روایاتی، عمر بن سعد را فردی مصلح، سازشکار، دوستدار حسین علیهالسلام و... ترسیم کردهاند. او در این منابع کسی معرفی شده است که همواره میکوشد تا کار حسین علیهالسلام را بر دوش نگیرد، هنگامی که با او روبرو میشود تلاش میکند تا مسأله را به صلح و مدارا پایان دهد و در نامههایی که به عبیداللّه مینویسد سعی میکند مسأله را بدون درگیری پایان دهد(96). وی کسی است که امام سجاد علیهالسلام وقتی عمر بن سعد مانع کشتن او میشود در حق او دعا میکند که خداوند تو را جزای خیر دهد که مرا از شر آنان رها کردی(97)! عبیداللّه بن زیاد به او نامه مینویسد که من تو را نفرستادم که با حسین علیهالسلام مدارا و نجوا کنی، کار آنان را یکسره کن، یا فرماندهی را به شمر واگذار و...(98). حال در کنار این تصویر، روایات دیگری است که دقیقا نقطه مقابل این تصویرپردازی است؛ از جمله:
1 ـ وقتی عبیداللّه، شمر را نزد او اعزام داشت که یا کار را یکسره کن و یا این امر را به شمر بسپار، میگوید هرگز چنین نمیکنم و کار حسین را خود یکسره میسازم(99). اگر او فردی مردد بود چرا در این اوضاع از این ننگ خود را رهایی نبخشید؟
2 ـ عمر بن سعد بر اساس دستور عبیداللّه با قساوت هر چه تمامتر دستور میدهد تا لشکریان آب را بر حسین علیهالسلام ببندند و قسم میخورد که هرگز نخواهد گذاشت آنان قطرهای آب بنوشند همانگونه که عبیداللّه گفته بود.
3 ـ برای شروع جنگ، او اولین کسی است که به طرف اردوگاه حسین علیهالسلام تیر میاندازد و میگوید شاهد باشید که من اولین تیر را به سوی آنان پرتاب کردم، گویی میخواهد این افتخار را برای خود ثبت کند.
4 ـ عمر بن سعد تنها به کار فرماندهی مشغول نبود بلکه خود میجنگید و بسیاری از یاران حسین علیهالسلام را به شهادت میرسانید.
5 ـ وقتی حسین علیهالسلام فرزند خویش، علی اصغر، را در سینه خود گرفته بود عمر بن سعد به حرمله دستور داد گلوی او را نشانه بگیرد.
6 ـ هنگامی که حسین علیهالسلام تنها مانده و به جنگ مشغول بود، عمر بن سعد خود مستقیما برای زودتر از پا درآوردن حسین علیهالسلام دستور میداد و میگفت همگی با هم بر او از هر طرف حمله برید که او فرزند شجاعترین فرد عرب است.
7 ـ قطع سر مبارک حسین علیهالسلام با اجازه او بود.
8 ـ پس از قتل حسین علیهالسلام گفت چه کسی در میان لشکریان است که بر بدن حسین اسب بتازد و بدن او را پایکوب سم اسبها کند.
9 ـ وقتی غائله تمام شد او دستور داد تا سر همه شهدا را قطع کرده و آن را میان قبایل تقسیم کنند تا نزد عبیداللّه برده و با این عمل نسبت به او تقرب جویند(100).
حال چرا از او با این همه جنایت و قساوت که بدون هیچگونه تردید و ترحمی انجام داد، چهرهای مردد، سازشکار با حسین علیهالسلام ، متمایل به صلح و... ترسیم میشود؟ جواب این سؤال در یک سخن نهفته است و آن اینکه اولین راویان حادثه کربلا تقریبا از میان اهل سنت بودهاند و حتی ابی مخنف که شیعه بوده روایات او مورد استفاده مورخان سنی قرار گرفته و چه بسا حذف و تبدیل و تغییر فراوانی یافته باشد و در حقیقت ابتدا آنان او را اینگونه معرفی کرده و منابع شیعی نیز روایات مذکور را ارائه کردهاند. در مقابل نیز روایاتی که از قساوتهای عمر بن سعد ذکر شده عمدتا در منابع شیعی است. نکتهای که در اینجا باید بدان توجه داشت این است که عمر بن سعد فرزند سعد بن ابی وقاص یکی از صحابه مشهور رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و عضو شورای شش نفره خلافت است که عمر بن خطاب آنان را انتخاب کرده بود. همانگونه که میدانیم اهل سنت نسبت به صحابه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله عقیده خاصی دارند و در حقیقت همانگونه که ما به سیره ائمه خود اقتدا میکنیم آنان نیز به سیره صحابه اقتدا میکنند و حدیثی نیز از پیامبر صلیاللهعلیهوآله ارائه میدهند: «اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهدیتم» (اصحاب من چون ستارگانند، به هر کدام اقتدا کنید هدایت مییابید). حال، عمر بن سعد فرزند یکی از صحابه بزرگ است که جایگاه خاصی در میان آنان دارد. لذا آیا نمیتوان اینگونه به نتیجه رسید که آنان میخواستند تا حدودی چهره ننگ و رسوایی را از دامان این صحابه بزدایند و عمر بن سعد را فرد مصلحی نشان دهند که عبیداللّه با اجبار او را به این کار گسیل داشت و حتی جان او را در معرض تهدید قرار داد.
ابن سعد گوید هنگام اعزام عمر بن سعد، عبیداللّه گفت اگر او را سرکوب نکنی خانهات را آتش میزنم و گردنت را قطع میکنم(101).
در پایان اینکه عمر بن سعد به طمع حکومت ری دست به چنین جنایتی زد و عبیداللّه این حکومت را با شرط سرکوبی حسین علیهالسلام به او واگذار کرده بود. در این مورد دو بیت شعر به عمر بن سعد منسوب است:
اأترُک ملک الری و الری منیتی
ام ارجع مذموما بقتل الحسین علیهالسلام
و فی قتله النار التی لیس دونها
حجابٌ و ملک الری قرة عینی
آیا حکومت ری را در حالی که آرزوی من است رها کنم یا نکوهش و سرزنش در قتل حسین علیهالسلام را پذیرا شوم که در قتل او آتشی است و در ورای آن حجابی نیست در حالی که حکومت ری نور چشم من است.
البته نمیتوان این مطالب را تنها به مسأله حکومت ری محدود کرد بلکه کینهها و اختلافاتی که پدر او با علی علیهالسلام داشت و مسائل قبیلهای و ارزشهای جاهلی را هم باید بر آن افزود.
د ـ مسأله دیگری که در ارتباط با گزارشهای ابن کثیر قابل طرح است اینکه وی پس از پایان روایات خود در مورد حادثه کربلا، شیعه و در اصطلاح خود، روافض را مورد هجوم خود قرار میدهد و میگوید بسیاری از روایاتی که شیعه در این مورد ذکر میکند صحیح نیست. وی راوی آنها را ابو مخنف دانسته و پس از آنکه وی را ضعیف و نیز شیعه میخواند، علت استفاده از روایات او را عدم گرایش و اطلاع دیگران از این واقعه بیان میکند. ابن کثیر آنگاه آداب و رسومی را که شیعه در دوران آل بویه همانند بدعتهایی زشت مرسوم کردهاند، برمیشمرد و از جمله میگوید آنان همه جا را سیاه پوشانیده، عزاداری میکنند، به یاد تشنه بودن حسین آب نمیخورند، زنان روسریها را از سر خود برداشته و بر سر و صورت میزنند و هتک حرمت کرده و آداب شنیعی را رواج میدهند. آنگاه وی آداب و رسوم ناصبیان را ذکر میکند که برعکس شیعیان در روز عاشورا غذاهای مطبوع پخته، خود را میشویند و میآرایند و لباسهای نو و فاخر میپوشند و در حقیقت آن روز را عید میگیرند و سرور و شادی میکنند. آنان این کار را برای عناد با روافض انجام میدهند.
نتیجه
از آنجا که مورخان مکتب تاریخنگاری شام، تحت تأثیر سلایق فکری و مذهبی خود و نیز اوضاع سیاسی اعصار خویش و تمایلات حکومتهای موجود به گزارش حادثه کربلا پرداختهاند لذا استفاده از روایات آنان بدون بررسی و مطابقت با سایر منابع مورخان مکاتب تاریخی دیگر از جمله عراق، حجاز، ایران و بویژه منابع شیعی به هیچ رو نمیتواند تصویری واقعی و حقیقی از قیام امام حسین علیهالسلام به دست دهد چرا که تنها زمانی میتوان به حقیقت یک رخداد تاریخی دست یافت که تمامی منابع را با یکدیگر مطابقت کرد و بر اساس جرح و تعدیل و نیز توجه به وابستگیهای فکری و سیاسی آن مورخان و اوضاع سیاسی عصری که در آن میزیستهاند مورد مطالعه قرار داد. بدیهی است بدون این امر، نگرش به یک واقعه چیزی جز یکسونگری و دیدی ناقص نخواهد بود و ما را به حقایق رهنمون نخواهد ساخت.
منابع و مآخذ
1 ـ ابن اثیر جوزی الشیبانی، ابی الحسن علی بن عبدالکریم (م 630 ق)، الکامل فی التاریخ، بیروت دار صادر، دار بیروت 1965 و قاهره 1290 ق.
2 ـ ابن اعثم کوفی، خواجه احمد بن محمّد (314 ق)، الفتوح، بیروت، دارالکتب العلمیه 1406 ق.
3 ـ ابن حنبل، احمد بن محمّد (241-164 ق)، المسند، شرح و وضع فهارسه احمد محمّد شاکر، مصر، دارالمعارف للطباعة و النشر 1368 ق.
4 ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، تحقیق احسان عباس، بیروت دارالثقافه (بی تا).
5 ـ ابن سعد، ابو عبداللّه محمّد بن سعد زهری (230-168). الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، دار بیروت 1376 ق.
6 ـ ابن شبه النمیری البصری، ابو زید (262-173 ق)، تاریخ المدینة المنوره، حققه فهیم محمّد شلتوت، بیروت، دارالتراث، چاپ اول 1410 ق.
7 ـ ابن عساکر، علی بن حسن الشافعی (571-499 ق)، تاریخ المدینة دمشق، دمشق، مجمع اللغة العربیة 1398 ق و نیز تحقیق محمّد باقر محمودی، حسین بن علی(ع) ریحانه رسول خدا(ص)، بیروت 1979 م.
8 ـ ابن عماد حنبلی، ابوالفلاح عبدالحی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، قاهره 1351 ق.
9 ـ ابن کثیر دمشقی، عماد الدین ابوالفداء اسماعیل بن عمر (774-700)، البدایة و النهایة فی التاریخ، بیروت، دارالفکر، 1404 ق.
10 ـ اردبیلی الغروی الحائری، محمّد بن علی، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بیروت، دارالاضواء 1403 ق.
11 ـ الامین، محسن، اعیان الشیعه، حققه حسن الامین، بیروت، دارالتعارف 1410 ق.
12 ـ بخاری، محمّد بن اسماعیل بن ابراهیم، صحیح البخاری، مصر، نشر احیاء کتب السنة 1410 ق.
13 ـ بلاذری، ابی الحسن احمد بن یحیی بن جابر (279 ق)، انساب الاشراف، حققه محمّد باقر المحمودی، بیروت، موسسة الاعلمی للمطبوعات 1974 ق.
14 ـ تاریخ تاریخنگاری در اسلام، هامیلتون گیپ و دیگران، ترجمه یعقوب آژند، تهران، نشر گسترده 1361.
15 ـ حمدان خصیبی الجنبلائی، ابی عبداللّه الحسین (334 ق)، الهدایة الکبری، بیروت، مؤسسة البلاغ، چاپ چهارم 1411 ق.
16 ـ خماش، نجدة، الشام فی الصدر الاسلام (من الفتح حتی سقوط الخلافة بنی الامیة)، دمشق، دار طلاس، 1987 م.
17 ـ خوارزمی زمخشری، موفق الدین احمد بن محمّد
(665 ق)، المناقب، خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، ش 621.
18 ـ خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، قم، مرکز نشر آثار الشیعه (بی تا).
19 ـ ذهبی، شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان (748 ق)، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق عبدالسلام تدمری، دارالکتاب العربی، بیروت 1410، چاپ اول.
20 ـ شریف القرشی، باقر، حیاة الامام الحسین بن علی(ع)، بیروت دارالبلاغة، چاپ اول 1413 ق.
21 ـ طبری، محمّد بن جریر بن یزید (310-224 ق)، تاریخ الرسل و الملوک، تاریخ طبری، قاهره، مطبعة الحسنیه 1324 ق.
22 ـ عبّاس، احسان، تاریخ البلاد الشام من ما قبل الاسلام حتی بدایة العصر الاموی، عمان، مطبعة جامعه الاردنیه 1410 ق.
23 ـ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نو 1366.
24 ـ مجلسی، محمّد باقر (1111 ق)، بحارالانوار، نهض بنشره سید جواد العلوی و محمّد الآخوندی، تهران 1288 ق.
25 ـ مسعودی، علی بن الحسین (435 ق)، مروج الذهب و معادن الجواهر، بیروت، دارالقلم 1408 ق.
26 ـ مفید، محمّد بن نعمان (413-336 ق)، الارشاد، صححه و اخرجه سید کاظم الموسوی المیاسوی، شیخ محمّد الآخوندی، بیروت، دارالکتب الاسلامیه 1377 ق.
27 ـ نجاشی، ابوالعباس احمد بن علی بن العباس (450 ق)، فهرست اسماء مصنفی الشیعة، قم، مکتبة الداوری (بی تا).
28 ـ نویری، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، امیر کبیر 1366.
......................................................................................................................................
1 این مقاله برگرفته از خورشید شهادت (مجموعه مقالات برگزیده اولین سمینار بررسی ابعاد زندگانی امام حسین علیهالسلام ) دفتر اول، تهران، دانشکده امام حسین علیهالسلام میباشد.
2 ـ ابن سعد، طبقات الکبری، 7/115-111.
3 ـ نجدة خماش، الشام فی صدر الاسلام، 5624؛ احسان عبّاس، تاریخ بلاد الشام، 7/243-222.
4 ـ تاریخنگاری در اسلام، ترجمه و تدوین یعقوب آژند، ص 106.
5 ـ متوفی 442 هجری در شهرک معرة النعمان است. کتاب وی که در باره حوادث قرن پنجم هجری و فتوحات ترکان و هجوم فرانکها به سرزمین شام و بویژه جلب است از بین رفته، ولی ابن ندیم در زبدة الحلب از آن بهره برده است.
6 ـ متوفی 444 هجری، کتابی در باب تاریخ دمشق نوشته که ابن عساکر از آن بهرههای فراوانی برده است.
7 ـ متوفی 365 هجری، کتابی به نام تاریخ داریا نوشته که در سوریه به چاپ رسیده است.
8 ـ متوفی 660 هجری، کتابی عظیم در باب حلب نوشت و در آن تاریخی مفصل از شام در صدر اسلام تا قرن هفتم ارائه داد. کتاب او با نام بغیة الطلب فی تاریخ الحلب توسط سهیل زکار در 1988 در دمشق به چاپ رسید.
9 ـ متوفی 571 هجری مؤلف مشهور تاریخ مدینه و دمشق است که در هشتاد جلد تألیف شده و جز بخشی از آن امروزه بر جای نمانده که توسط صلاح الدین المنجد در دمشق به سال 1371 ق چاپ شده است.
10 ـ متوفی قرن ششم هجری است که کتابی در باب حلب نوشته و ابن ندیم از اثر او بهرههای فراوان برده است.
11 ـ متوفی 630 هجری، از شیعیان مشهور حلب بود که بیش از ده کتاب تألیف کرد که یکی از آنها معادن الذهب امروزه موجود است و سایر آثار او در تألیفات متأخران مورد بهرهبرداری قرار گرفته است.
12 ـ متوفی 555 هجری، ذیل تاریخ دمشق را نوشت که توسط سهیل زکار در بیروت به سال 1403 به چاپ رسید.
13 ـ کتاب شمس الدین الذهبی با تحقیق عمر عبدالسلام تدمری در دارالکتاب العربی بیروت به سال 1410 به چاپ رسید.
14 ـ این کتاب در ده جزء و پنج مجلد در دارالفکر بیروت به سال 1398 تجدید چاپ شد.
15 ـ متوفی 726 هجری است. بخشی از تألیف او در مورد دمشق در دارالکتاب الظاهریة موجود است و هنوز به چاپ نرسیده است.
16 ـ هروی به شرح مزارات و بقاع متبرکه شیعه در شام پرداخت. کتاب وی با نام زیارات الشام در دمشق به چاپ رسید.
17 ـ متوفی سده ششم هجری، زیارات الشام او در دمشق به سال 1981 م به چاپ رسید. این کتاب به شرح زندگی نامه صحابه، امامزادگان، سادات، صوفیه و عرفای سوریه پرداخته و تقریبا از کتاب هروی تقلید کرده است.
18 ـ متوفی 764 هجری، یک تألیف گسترده در باره مشاهیر اسلام با عنوان فوات الوفیات به رشته تصنیف درآورد که در سال 1951 م توسط محی الدین عبدالحمید در قاهره به چاپ رسید. تألیفی نیز در تاریخ دمشق داشت.
19 ـ متوفی 795 هجری، در مورد مشاهیر فرقه خود یعنی حنابله تألیفی نگاشت که با عنوان طبقات الحنابله در دمشق به چاپ رسید.
20 ـ متوفی 909 هجری و از مورخان شیعی شام است. وی کتابی با نام ثمار المقاصد فی ذکر المساجد در باره تاریخ مساجد دمشق و مشاهیری که آنها را احداث کرده بودند نگاشت که توسط محمّد اسعد طلس در بیروت به سال 1361 ق به چاپ رسید.
21 ـ متوفی 953 هجری در تاریخ صالحیه کتابی با نام القلائد الجوهریه فی تاریخ الصالحیه نوشت که در سال 1956 م توسط محمّد احمد دهمان در دمشق چاپ شد.
22 ـ کتاب او با نام الدرالمنتخب من تاریخ الحلب در دمشق به سال 1404 ق چاپ شد.
23 ـ عزالدین محمّد بن علی بن ابراهیم بن شداد، الاعلاق الخطیرة فی ذکر امراء الشام و الجزیره، حققه یحیی ذکریا عباره، دمشق، وزارة الثقافه 1991 م.
24 ـ فضلاللّه بن عمری در مورد مساجد دمشق بویژه جامع اموی تألیفاتی داشت که یکی از آنها به نام الجامع الاموی توسط محمّد مطیع الحافظ به چاپ رسید.
25 ـ ابوالفلاح عبدالحی بن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت، دارالفکر، 1399 ق.
26 ـ ابن البقاء عبداللّه البدری (قرن نهم)، نزهة الانام فی محاسن الشام، بیروت، دارالرائد، 1980 م.
27 ـ محمّد راغب طباخ الحلبی، اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء، صححه محمّد کمال، حلب، دارالقلم العربی، چاپ دوم 1408 ق.
28 ـ محمّد بن علی عظیمی الحلبی (م 556)، تاریخ الحلب، تحقیق ابراهیم زعرور، دمشق، 1984 م.
29 ـ کامل الغزی البابی الحلبی، نهر الذهب فی تاریخ الحلب، تحقیق شوقی شعث، محمود الفاخوری، حلب، دارالقلم العربی، 1412 ق.
30 ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناءالزمان 3/309.
31 ـ یاقوت حموی، معجم الادباء 13/76080؛ ابن خلکان، همانجا؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء 20/555 .
32 ـ کتابی که توسط راقم این سطور مورد نقد و بررسی قرار گرفته به سال 1398 ق در مؤسسة المحمودی بیروت به چاپ رسیده است.
33 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 7.
34 ـ در این مورد ر.ک: مسعودی، مروج الذهب 3/72؛ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 50.
35 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 7.
36 ـ همان کتاب، ص 8 .
37 ـ همان کتاب، ص 191-165.
38 ـ همان کتاب، ص 201-197.
39 ـ پیشین، ص 201-199.
40 ـ پیشین، ص 205.
41 ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة، 8/147.
42 ـ پیشین 8/170 و 175؛ شمس الدین الذهبی، تاریخ الاسلام، 4/12-13؛ ابن عساکر، همان کتاب، ص 219.
43 ـ شیخ مفید، الارشاد، 2/89؛ طبری، تاریخ الطبری، 5/414 به نقل از ابو مخنف؛ طبرسی، اعلام الوری، ص 223؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ترجمه مهدوی دامغانی، ص 182؛ بلاذری، انساب الاشراف 2/182.
44 ـ منابع پیشین، همانجا.
45 ـ طبری، همان کتاب 3/312؛ نویری، نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه مهدوی دامغانی 7/174.
46 ـ ابن کثیر، همانجا.
47 ـ بلاذری، انساب الاشراف 2/182.
48 ـ بنگرید به منابع پاورقی 42 و 44.
49 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 261-242.
50 ـ مجمع الزوائد، 9/196.
51 ـ صحیح، حدیث 3778.
52 ـ المسند 1/283.
53 ـ طبقات الکبری، ج 8، ص 172.
54 ـ همان کتاب، ص 261-242.
55 ـ تاریخ الاسلام، 4/15-18.
56 ـ بخاری، صحیح 2/24؛ نویری، نهایة الارب، ترجمه دامغانی 3/198؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره 1/98.
57 ـ شیخ مفید، ارشاد، ص 221.
58 ـ اردبیلی الغروی، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد 1/237.
59 ـ نجاشی، فهرست اسماء مصنفی الشیعة، ص 50؛ خویی، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة 5/224؛ اردبیلی، جامع الرواة 1/237.
60 ـ خویی، همان کتاب، 5/224.
61 ـ اعیان الشیعه 4/345.
62 ـ همان کتاب، ص 204-202.
63 ـ ابن عساکر، تحقیق محمودی، ص 169 و 261؛ خوارزمی زمخشری، مقتل الحسین 1/158؛ مسعودی، اثبات الوصیة، ص 139.
64 ـ بنگرید به، مجلسی، بحارالانوار، 42/259؛ طبرسی، مجمع البیان 3/261.
65 ـ منابع پاورقی شماره 62.
66 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 179.
67 ـ هدایة الکبری، ص 204.
68 ـ همان کتاب، ص 207-206.
69 ـ شیخ مفید، ارشاد، ص 221.
70 ـ هدایة الکبری، ص 209.
71 ـ همان کتاب 4/5-9، این روایات در بیشتر منابعی که تاکنون ذکر کردهایم آمده است.
72 ـ پیشین، همانجا.
73 ـ پیشین 4/11.
74 ـ مسعودی، مروج الذهب 3/66.
75 ـ تاریخ الاسلام 4/11.
76 ـ همان 4/15.
77 ـ همان 4/18-15.
78 ـ همان 4/19.
79 ـ همان 4/21.
80 ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/196، 202، 203.
81 ـ ابن اعثم کوفی، الفتوح 5/18.
82 ـ شیخ مفید، الارشاد 67 و 68.
83 ـ ابن اعثم کوفی، همان کتاب 5/69 و 147.
84 ـ طبری، تاریخ الطبری 6/267؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ 4/35؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/192.
85 ـ پیشین، همانجا.
86 ـ خوارزمی، مقتل الحسین 2/75؛ ابن کثیر، همان کتاب 8/204.
87 ـ بنگرید به: طبرسی، الاحتجاج، جلد دوم؛ مجلسی، بحارالانوار، جزء 45 از مجلد پانزدهم؛ ابن طیفور، بلاغات النساء؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین او حدیث کربلا.
88 ـ مجلسی، بحارالانوار 45/124-128؛ باقر شریف القرشی، حیاة الامام حسین(ع) 3/368.
89 ـ ابن کثیر، همان کتاب 8/194.
90 ـ پیشین، همانجا.
91 ـ ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب 6/231.
92 ـ البدایة و النهایة 14/137.
93 ـ همان کتاب 9/309 و 12/4.
94 ـ همان کتاب 8/151.
95 ـ همان کتاب، ص 201-204.
96 ـ بنگرید به تمامی منابعی که تاکنون ارائه شده و از مقتل الحسین(ع) سخن گفتهاند.
97 ـ ابن کثیر، همان کتاب 8/189.
98 ـ ابن سعد، طبقات الکبری، جلد هشتم، مقتل حسین بن علی(ع).
99 ـ منابع قبل، همانجا.
100 ـ بنگرید به طبری 7/3064 (ترجمه پاینده)؛ شیخ مفید، الارشاد 2/118؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/189 و نیز ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین او حدیث کربلا؛ خوارزمی، مقتل الحسین.
101 ـ همانجا.
1 این مقاله برگرفته از خورشید شهادت (مجموعه مقالات برگزیده اولین سمینار بررسی ابعاد زندگانی امام حسین علیهالسلام ) دفتر اول، تهران، دانشکده امام حسین علیهالسلام میباشد.
2 ـ ابن سعد، طبقات الکبری، 7/115-111.
3 ـ نجدة خماش، الشام فی صدر الاسلام، 5624؛ احسان عبّاس، تاریخ بلاد الشام، 7/243-222.
4 ـ تاریخنگاری در اسلام، ترجمه و تدوین یعقوب آژند، ص 106.
5 ـ متوفی 442 هجری در شهرک معرة النعمان است. کتاب وی که در باره حوادث قرن پنجم هجری و فتوحات ترکان و هجوم فرانکها به سرزمین شام و بویژه جلب است از بین رفته، ولی ابن ندیم در زبدة الحلب از آن بهره برده است.
6 ـ متوفی 444 هجری، کتابی در باب تاریخ دمشق نوشته که ابن عساکر از آن بهرههای فراوانی برده است.
7 ـ متوفی 365 هجری، کتابی به نام تاریخ داریا نوشته که در سوریه به چاپ رسیده است.
8 ـ متوفی 660 هجری، کتابی عظیم در باب حلب نوشت و در آن تاریخی مفصل از شام در صدر اسلام تا قرن هفتم ارائه داد. کتاب او با نام بغیة الطلب فی تاریخ الحلب توسط سهیل زکار در 1988 در دمشق به چاپ رسید.
9 ـ متوفی 571 هجری مؤلف مشهور تاریخ مدینه و دمشق است که در هشتاد جلد تألیف شده و جز بخشی از آن امروزه بر جای نمانده که توسط صلاح الدین المنجد در دمشق به سال 1371 ق چاپ شده است.
10 ـ متوفی قرن ششم هجری است که کتابی در باب حلب نوشته و ابن ندیم از اثر او بهرههای فراوان برده است.
11 ـ متوفی 630 هجری، از شیعیان مشهور حلب بود که بیش از ده کتاب تألیف کرد که یکی از آنها معادن الذهب امروزه موجود است و سایر آثار او در تألیفات متأخران مورد بهرهبرداری قرار گرفته است.
12 ـ متوفی 555 هجری، ذیل تاریخ دمشق را نوشت که توسط سهیل زکار در بیروت به سال 1403 به چاپ رسید.
13 ـ کتاب شمس الدین الذهبی با تحقیق عمر عبدالسلام تدمری در دارالکتاب العربی بیروت به سال 1410 به چاپ رسید.
14 ـ این کتاب در ده جزء و پنج مجلد در دارالفکر بیروت به سال 1398 تجدید چاپ شد.
15 ـ متوفی 726 هجری است. بخشی از تألیف او در مورد دمشق در دارالکتاب الظاهریة موجود است و هنوز به چاپ نرسیده است.
16 ـ هروی به شرح مزارات و بقاع متبرکه شیعه در شام پرداخت. کتاب وی با نام زیارات الشام در دمشق به چاپ رسید.
17 ـ متوفی سده ششم هجری، زیارات الشام او در دمشق به سال 1981 م به چاپ رسید. این کتاب به شرح زندگی نامه صحابه، امامزادگان، سادات، صوفیه و عرفای سوریه پرداخته و تقریبا از کتاب هروی تقلید کرده است.
18 ـ متوفی 764 هجری، یک تألیف گسترده در باره مشاهیر اسلام با عنوان فوات الوفیات به رشته تصنیف درآورد که در سال 1951 م توسط محی الدین عبدالحمید در قاهره به چاپ رسید. تألیفی نیز در تاریخ دمشق داشت.
19 ـ متوفی 795 هجری، در مورد مشاهیر فرقه خود یعنی حنابله تألیفی نگاشت که با عنوان طبقات الحنابله در دمشق به چاپ رسید.
20 ـ متوفی 909 هجری و از مورخان شیعی شام است. وی کتابی با نام ثمار المقاصد فی ذکر المساجد در باره تاریخ مساجد دمشق و مشاهیری که آنها را احداث کرده بودند نگاشت که توسط محمّد اسعد طلس در بیروت به سال 1361 ق به چاپ رسید.
21 ـ متوفی 953 هجری در تاریخ صالحیه کتابی با نام القلائد الجوهریه فی تاریخ الصالحیه نوشت که در سال 1956 م توسط محمّد احمد دهمان در دمشق چاپ شد.
22 ـ کتاب او با نام الدرالمنتخب من تاریخ الحلب در دمشق به سال 1404 ق چاپ شد.
23 ـ عزالدین محمّد بن علی بن ابراهیم بن شداد، الاعلاق الخطیرة فی ذکر امراء الشام و الجزیره، حققه یحیی ذکریا عباره، دمشق، وزارة الثقافه 1991 م.
24 ـ فضلاللّه بن عمری در مورد مساجد دمشق بویژه جامع اموی تألیفاتی داشت که یکی از آنها به نام الجامع الاموی توسط محمّد مطیع الحافظ به چاپ رسید.
25 ـ ابوالفلاح عبدالحی بن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت، دارالفکر، 1399 ق.
26 ـ ابن البقاء عبداللّه البدری (قرن نهم)، نزهة الانام فی محاسن الشام، بیروت، دارالرائد، 1980 م.
27 ـ محمّد راغب طباخ الحلبی، اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء، صححه محمّد کمال، حلب، دارالقلم العربی، چاپ دوم 1408 ق.
28 ـ محمّد بن علی عظیمی الحلبی (م 556)، تاریخ الحلب، تحقیق ابراهیم زعرور، دمشق، 1984 م.
29 ـ کامل الغزی البابی الحلبی، نهر الذهب فی تاریخ الحلب، تحقیق شوقی شعث، محمود الفاخوری، حلب، دارالقلم العربی، 1412 ق.
30 ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناءالزمان 3/309.
31 ـ یاقوت حموی، معجم الادباء 13/76080؛ ابن خلکان، همانجا؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء 20/555 .
32 ـ کتابی که توسط راقم این سطور مورد نقد و بررسی قرار گرفته به سال 1398 ق در مؤسسة المحمودی بیروت به چاپ رسیده است.
33 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 7.
34 ـ در این مورد ر.ک: مسعودی، مروج الذهب 3/72؛ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص 50.
35 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 7.
36 ـ همان کتاب، ص 8 .
37 ـ همان کتاب، ص 191-165.
38 ـ همان کتاب، ص 201-197.
39 ـ پیشین، ص 201-199.
40 ـ پیشین، ص 205.
41 ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة، 8/147.
42 ـ پیشین 8/170 و 175؛ شمس الدین الذهبی، تاریخ الاسلام، 4/12-13؛ ابن عساکر، همان کتاب، ص 219.
43 ـ شیخ مفید، الارشاد، 2/89؛ طبری، تاریخ الطبری، 5/414 به نقل از ابو مخنف؛ طبرسی، اعلام الوری، ص 223؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ترجمه مهدوی دامغانی، ص 182؛ بلاذری، انساب الاشراف 2/182.
44 ـ منابع پیشین، همانجا.
45 ـ طبری، همان کتاب 3/312؛ نویری، نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه مهدوی دامغانی 7/174.
46 ـ ابن کثیر، همانجا.
47 ـ بلاذری، انساب الاشراف 2/182.
48 ـ بنگرید به منابع پاورقی 42 و 44.
49 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 261-242.
50 ـ مجمع الزوائد، 9/196.
51 ـ صحیح، حدیث 3778.
52 ـ المسند 1/283.
53 ـ طبقات الکبری، ج 8، ص 172.
54 ـ همان کتاب، ص 261-242.
55 ـ تاریخ الاسلام، 4/15-18.
56 ـ بخاری، صحیح 2/24؛ نویری، نهایة الارب، ترجمه دامغانی 3/198؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره 1/98.
57 ـ شیخ مفید، ارشاد، ص 221.
58 ـ اردبیلی الغروی، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد 1/237.
59 ـ نجاشی، فهرست اسماء مصنفی الشیعة، ص 50؛ خویی، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة 5/224؛ اردبیلی، جامع الرواة 1/237.
60 ـ خویی، همان کتاب، 5/224.
61 ـ اعیان الشیعه 4/345.
62 ـ همان کتاب، ص 204-202.
63 ـ ابن عساکر، تحقیق محمودی، ص 169 و 261؛ خوارزمی زمخشری، مقتل الحسین 1/158؛ مسعودی، اثبات الوصیة، ص 139.
64 ـ بنگرید به، مجلسی، بحارالانوار، 42/259؛ طبرسی، مجمع البیان 3/261.
65 ـ منابع پاورقی شماره 62.
66 ـ ابن عساکر، همان کتاب، ص 179.
67 ـ هدایة الکبری، ص 204.
68 ـ همان کتاب، ص 207-206.
69 ـ شیخ مفید، ارشاد، ص 221.
70 ـ هدایة الکبری، ص 209.
71 ـ همان کتاب 4/5-9، این روایات در بیشتر منابعی که تاکنون ذکر کردهایم آمده است.
72 ـ پیشین، همانجا.
73 ـ پیشین 4/11.
74 ـ مسعودی، مروج الذهب 3/66.
75 ـ تاریخ الاسلام 4/11.
76 ـ همان 4/15.
77 ـ همان 4/18-15.
78 ـ همان 4/19.
79 ـ همان 4/21.
80 ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/196، 202، 203.
81 ـ ابن اعثم کوفی، الفتوح 5/18.
82 ـ شیخ مفید، الارشاد 67 و 68.
83 ـ ابن اعثم کوفی، همان کتاب 5/69 و 147.
84 ـ طبری، تاریخ الطبری 6/267؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ 4/35؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/192.
85 ـ پیشین، همانجا.
86 ـ خوارزمی، مقتل الحسین 2/75؛ ابن کثیر، همان کتاب 8/204.
87 ـ بنگرید به: طبرسی، الاحتجاج، جلد دوم؛ مجلسی، بحارالانوار، جزء 45 از مجلد پانزدهم؛ ابن طیفور، بلاغات النساء؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین او حدیث کربلا.
88 ـ مجلسی، بحارالانوار 45/124-128؛ باقر شریف القرشی، حیاة الامام حسین(ع) 3/368.
89 ـ ابن کثیر، همان کتاب 8/194.
90 ـ پیشین، همانجا.
91 ـ ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب 6/231.
92 ـ البدایة و النهایة 14/137.
93 ـ همان کتاب 9/309 و 12/4.
94 ـ همان کتاب 8/151.
95 ـ همان کتاب، ص 201-204.
96 ـ بنگرید به تمامی منابعی که تاکنون ارائه شده و از مقتل الحسین(ع) سخن گفتهاند.
97 ـ ابن کثیر، همان کتاب 8/189.
98 ـ ابن سعد، طبقات الکبری، جلد هشتم، مقتل حسین بن علی(ع).
99 ـ منابع قبل، همانجا.
100 ـ بنگرید به طبری 7/3064 (ترجمه پاینده)؛ شیخ مفید، الارشاد 2/118؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة 8/189 و نیز ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسین او حدیث کربلا؛ خوارزمی، مقتل الحسین.
101 ـ همانجا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر